سایه ای دور و برت دیدم و حرفی نزدم

سایه ای دور و برت دیدم و حرفی نزدم
مات و مبهوت تو خشکیدم و حرفی نزدم

قصه ها پشت سرت بود ولی هر دفعه
با دلی خون شده خندیدم و حرفی نزدم

عطر بیگانه ای از گونه ی تو می آمد
باز هم روی تو بوسیدم و حرفی نزدم

بین ابلیس و تو یک رابطه بود اما من
سیب دلخواه تو را چیدم و حرفی نزدم

همه در فکر مجازات تو بودند ولی
همه را یک شبه بخشیدم و حرفی نزدم

این همه حرف،تلنبار شده در دل من
ولی از قهر تو ترسیدم و حرفی نزدم


#خاطرات_تلخ
#تنهایی #تکست_ناب #خاصترین #پست_جدید
دیدگاه ها (۱۱)

گاهى بايد همه چيزت رو ريسك كنى،براى رويايى كه جز خودت كسى نم...

گاهی وقتا نیازه اتفاقای بدی برات بیافته، تا بهت انگیزه بده ت...

تعبیر شما از عشق؟ . می گفت عشق مثل یک بیماری میمونهکه تو هر ...

عشق رو بخوام تعریف کنم میگم چیزی که به خاطرش رو عقاید و باور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط