با خبر هستی که نگاهم بی قرار چشم توست

با خبر هستی که نگاهم بی قرار چشم توست
عاشق دیوانه ات چشم انتظار چشم توست
اختیار قلب من دیگر زدستم رفته است
از زمان دیدنت در اختیار چشم توست
حاصل عشق تو شد فاصله ی اجباری
شب یک همدم وتنها ومن و بیداری
شانه ای نیست که برآن بنهم بار غمت
شب شد ودیده ی خویش و غم تکراری
گفتم ای یار بمان بی تو خزان دلگیر است
گفتی اما تو که از بودن من بیزاری
کاش در لحظه ی آخر تو به من میگفتی
رفت دست تقدیر است به غم آن ناچاری
گله ی نیست شدم گوشه نشین غم تکراری
می‌کند دیده تر این دلم غم خواری
دیدگاه ها (۳)

من خودم دلم از مهر تو لرزید وگرنهتیر م به خطا میرود واما به ...

عاشقی بد اقبالمنه میتوانم به سویت بیایمونه میتوانم به خودم ب...

طعم لبات عسل

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

محمد ویسی

گوشیت رو خاموش کردی و کنارت روی زمین های سرد قرار دادی .. چش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط