فقط مونده بود تیر خلاصی رو شلیک کنه

🍁فقط مونده بود تیر خلاصی رو شلیک کنه...
اما نه نمیشد!!
خدایی که توی چشم و قلب و روحش اونو نگاه میکرد چی؟
سرش رو پایین انداخت و اشک پهنای صورتش رو بوسید، دست راستشو سمت لبش برد چقدر دستش سرد شده بود!!
آهسته آهسته پوست لبشو کند
پاهاش هم که از کنترلش خارج شده بود مدام به زمین میکوبید
اون داشت به خودش آسیب میزد ، چون نمیتونست با کسایی که باهاش بد بودن بد باشه!!
حالا زورش به جسم بی گناهش رسیده بود...
تصاویر آدمای اطرافش جلوی چشمش رژه میرفتن ، خونواده ، فامیل ، دوستا و کسایی که میگفتن " دوستش دارن"
اما نه هیچکی دوستش نداشت
به خودش گفت اگه دوستم داشتن میدونستن که من از چه رفتاری چه حرفی چه کاری بدم میاد و انجامش نمیدادن!!
دستاش به لرزه افتادن و یکمی دیگه فکر کرد
"اصلا آدمی که دیگری رو دوست داره فرق نداره چه نسبتی داره یه بار اشتباه میکنه دوبار اشتباه میکنه ولی قطعا دفعه سوم و چهارم منظورش اینه دوستت ندارم ، نزدیکم نشو ، خوشم ازت نمیاد و یجورایی به بدترین شکل ممکن میخواد من از اون متنفر بشم ولی چرا مستقیم نمیگن؟"
ذهن مشوشش آروم نمیشد.. کاش آدمای اطرافش بهش واقعیت رو هرچند تلخ میگفتن...
صداقت تلخ واسش بهتر از دروغهای شیرین بود
مثل دارو!!! 🍁


🌱پ. ن:پارت دوم نوشته هام... ممنونم صبوری میکنین... نویسندگی دنیای ناگفته ها و درد بی درمون قلب و روح.... مثل دارو... ه مثل هانیه 🌱


📝 #هانیه #نوستالژی #شخصی
#ه_مثل_هانیه #نوستالژیک #خانواده
#آلفا #خاص #هنرمند
#کتابخانه_آلفا #شصتی_ها #هنرمندان
#قصر_عشق #هفتادیا #موسیقی
#نوشته #هشتادیا #طبیعت
#دلنوشته #آپارات #تنهایی
#هنر #ویژه
#تو_و_دیگر_هیچ #ویسگون #پست
دیدگاه ها (۲۷)

🍁از این‌ سینی‌ چاییا‌ خونه‌ مادربزرگکه‌ میشینی‌ دور‌ هم‌میگی...

🍁یکی از تفریحات دهه شصتیا زنگ زدندر و فرار کردن بودهیجانش از...

🍁کاش روزی چشم‌هایمان را باز کنیم ببینیم همه اینها خواب بوده ...

🍁یادش بخیر نصف بچگیم همش تو فکر اینکه بقالا چطوری اون همه چی...

🍁هنوز در دلم انگار، زندگی جاری‌ است💚🍁🌱پ.ن:۱۴۰۴/۸/۱۸🌱📝 #هانیه...

🍁اون قدیما یه جایی بود به اسم "روی تلویزیون"🍁🌱پ.ن:۱۴۰۴/۸/۲۲🌱...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط