چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p17
چمدونا رو به یکی از نگهبانا سپرد و شروع به دویدن و گشتن محوطه کرد
...
ا.ت: اخی چقدر نازی گفتی اسمت پروانس؟
پروانه: اهوم
ا.ت: عزیزم اینجا چیکار میکنی تو فرودگاه
پروانه: میخوایم بریم کشور خودمون
ا.ت لپشو کشید و با نوازش بهش گفت
ا.ت: امیدوارم بازم همو ببینیم خانوم ...
با کشیده شدن موهاش و کشیده توی صورتش حرفش قطع شد و جیغ دردناکی زد و یقشو گرفت و تو یو سانتی خودش اورد
ته: تو...تو رو نمیشه یه دقیقه ول کرد نه؟(عصبی)
ا.ت: بخدا من..(بغض)
ته: خفه شو من چطوری بهت حالی کنم؟ نباید تکون میخوردی دختره احمق(محکم تر گلوشو فشار داد)
پروانه: آقا خواهش میکنم دوستمو ول کن
ته: تو چیکار دادی بچه؟برو پی بازیت
ا.ت: ته...خ..خفه شدم...خ..خواهش..میکنم
ته فشارش لحظه ای بیشتر کرد و با عصبانیت ولش کرد جوری که ا.ت به زمین افتاد و شروع کرد سرفه کردن
ته: دنبالم بیا...
ا.ت واست بلند شه که خورد زمین و تهیونگ بلندش کرد و تو گوشش گفت
ته: یادت نره این فقط یه دور شدنه(خشدار)
ا.ت: اره هحه هحه(نفس نفس زدن)مگه میتونم کثیفی ذات تو رو از یاد ببرم(اروم و عصبی)
تهیونگ حرکت کرد که ا.ت دستشو کشید و دنبالش رفت و بعد از گرفتن چمدونا همون لحظه اسمشون خونده شد و از اونجا که کارای اولیه انجام شده بود فقط سوار هواپیما شدن و ا.ت کنار پنجره و یه پسر بین ا.ت و ته بودن و ا.ت هم هنسفری رو انداخت تو گوشش و شروع کرد گوش کردن آهنگ و تهیونگ هم تو گوشیش در حال خوندن قراردادهایی بود که یکی فرستاده بود و اون زود بازشون کزده بود که تو هواپیما نیاز به اینترنت نداشته باشه...تغریبا یک ساعت گذشته بود و ا.ت خواب خواب بود و تهیونگ هنوز داشت نگاه قرار داد ها میکرد...تک نگاهی به ا.ت کرد و یه لحظه متوجه چیزی شد...پسره داشت رونای ا،تو نوازش میکرد...انگار با دیدن این صحنه تمام خشم و گرما ریخت تو بدنش و با پوزخند دستشو بین پاهای پسر گذاشت
ته: احححح تو میتونی خیلی خوب باشی
◇چی میگی واس خودت دستتو بکش
ته: چیه تو داری خواهر منو لمس میکنی چیزی نیس من تورو لمس میکنم ناراحت میشی؟(فشاری به دیک یارو وارد کرد)
◇عاااااااااخخخخخخ ب...باشه ول کن دیگه نمیکنم(دستشو از روی رون ا.ت کشید)
ته: خو تو که لذت بردی بزار منم لذت ببرم اگه میخوای اینجا خونتو با اینکار نریزم
◇چ..چی!
تهیونگ دستشو تو پیرهن طرف برد و کمربندشو باز کرد...پسر از دزد و حشری بودن نمیدونست چیکار کنه فقط تماشا میکرد
تهیونگ ویو
زیپشو کشیدم پایین و از روی شرت جوری فشار دادم که دادی کشید و کل هواپیما برگشت سمت ما و ا.ت بیدار شد و با تعجب بهمون نگاه کرد مردک هنوز داد میکشید و التماسم میکرد
ته: ...
...
50❤️🌚🔞
چمدونا رو به یکی از نگهبانا سپرد و شروع به دویدن و گشتن محوطه کرد
...
ا.ت: اخی چقدر نازی گفتی اسمت پروانس؟
پروانه: اهوم
ا.ت: عزیزم اینجا چیکار میکنی تو فرودگاه
پروانه: میخوایم بریم کشور خودمون
ا.ت لپشو کشید و با نوازش بهش گفت
ا.ت: امیدوارم بازم همو ببینیم خانوم ...
با کشیده شدن موهاش و کشیده توی صورتش حرفش قطع شد و جیغ دردناکی زد و یقشو گرفت و تو یو سانتی خودش اورد
ته: تو...تو رو نمیشه یه دقیقه ول کرد نه؟(عصبی)
ا.ت: بخدا من..(بغض)
ته: خفه شو من چطوری بهت حالی کنم؟ نباید تکون میخوردی دختره احمق(محکم تر گلوشو فشار داد)
پروانه: آقا خواهش میکنم دوستمو ول کن
ته: تو چیکار دادی بچه؟برو پی بازیت
ا.ت: ته...خ..خفه شدم...خ..خواهش..میکنم
ته فشارش لحظه ای بیشتر کرد و با عصبانیت ولش کرد جوری که ا.ت به زمین افتاد و شروع کرد سرفه کردن
ته: دنبالم بیا...
ا.ت واست بلند شه که خورد زمین و تهیونگ بلندش کرد و تو گوشش گفت
ته: یادت نره این فقط یه دور شدنه(خشدار)
ا.ت: اره هحه هحه(نفس نفس زدن)مگه میتونم کثیفی ذات تو رو از یاد ببرم(اروم و عصبی)
تهیونگ حرکت کرد که ا.ت دستشو کشید و دنبالش رفت و بعد از گرفتن چمدونا همون لحظه اسمشون خونده شد و از اونجا که کارای اولیه انجام شده بود فقط سوار هواپیما شدن و ا.ت کنار پنجره و یه پسر بین ا.ت و ته بودن و ا.ت هم هنسفری رو انداخت تو گوشش و شروع کرد گوش کردن آهنگ و تهیونگ هم تو گوشیش در حال خوندن قراردادهایی بود که یکی فرستاده بود و اون زود بازشون کزده بود که تو هواپیما نیاز به اینترنت نداشته باشه...تغریبا یک ساعت گذشته بود و ا.ت خواب خواب بود و تهیونگ هنوز داشت نگاه قرار داد ها میکرد...تک نگاهی به ا.ت کرد و یه لحظه متوجه چیزی شد...پسره داشت رونای ا،تو نوازش میکرد...انگار با دیدن این صحنه تمام خشم و گرما ریخت تو بدنش و با پوزخند دستشو بین پاهای پسر گذاشت
ته: احححح تو میتونی خیلی خوب باشی
◇چی میگی واس خودت دستتو بکش
ته: چیه تو داری خواهر منو لمس میکنی چیزی نیس من تورو لمس میکنم ناراحت میشی؟(فشاری به دیک یارو وارد کرد)
◇عاااااااااخخخخخخ ب...باشه ول کن دیگه نمیکنم(دستشو از روی رون ا.ت کشید)
ته: خو تو که لذت بردی بزار منم لذت ببرم اگه میخوای اینجا خونتو با اینکار نریزم
◇چ..چی!
تهیونگ دستشو تو پیرهن طرف برد و کمربندشو باز کرد...پسر از دزد و حشری بودن نمیدونست چیکار کنه فقط تماشا میکرد
تهیونگ ویو
زیپشو کشیدم پایین و از روی شرت جوری فشار دادم که دادی کشید و کل هواپیما برگشت سمت ما و ا.ت بیدار شد و با تعجب بهمون نگاه کرد مردک هنوز داد میکشید و التماسم میکرد
ته: ...
...
50❤️🌚🔞
- ۳۶.۵k
- ۰۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط