آموزش ساخت و تولید کیک دورنگ برای فروش


‌شبِ بیست‌وسوُم:
بیست‌وهشتمِ شهریورماهِ هزاروچهارصدوسه:
سلام باباجونم؛ حالِ‌تون خوبه عزیزم؟ منم خداروشکر می‌گذرونم عزیزِ دلم؛ یکم اَوّلِ مهر که میاد، حال‌واِحساسم بالا‌وپایین میشه طبقِ معمولِ هرسال؛ اِمروز رفتم همون‌جایی که پدرومادر و خانواده ندارند، و اَز دور (دوربین‌های مداربسته) تماشاشون کردم؛ چرا یک‌عِده، نباید اَوّلِ مهر داشته باشند!؟ چرا یک‌عِده، نباید کیف‌وکفش و لباسِ نو داشته باشند!؟ پسرِ بابا، من خیلی بابتِ این جریان، ناراحتم؛ یه چیزی می‌خوام بهت بگم؛ نمی‌دونم گفتنش درسته یا نه! باباجونم، خدای بالای سَرم شاهدند که، اَگر این ماجرا رو براتون تعریف می‌کنم، هدفم ریا و شُعاف نیست؛ فقط می‌خوام چند سالِ دیگه، که این نامه‌ها به‌دستِ‌تون می‌رسند، به آدمی مثلِ من اِفتخار کنید اِنشاءالله؛ حالا شما که، من رو به‌عنوانِ پدر قبول نکردین، ولی لااَقل، هموطنِ شما که هستم.
ببین عسلِ بابایی، اِمروز بعد اَز دیدنِ این ماجرا، اَز مانیتورِ رایانه فیلم گرفتم، و اون فیلم رو، پیشِ یک مسئولِ مهم، در شهرِ خودمون بُردم؛ خیلی جلوی اون مسئوله، اَز چشم‌هام اَشک اومد بیرون؛ تا اومد اون آقای مسئول حرف بزنند، حرفِ‌شون رو با معذرت‌خواهی قطع کردم، و این‌جوری عَرایضم رو کامل کردم: آقای ...، خیلی عُذرخواهی می‌کنم اَز اینکه فرمایشاتِ محترمِ شما رو قطع می‌کنم! اَگر قراره بهم بگید پول نیست و بودجه نیست، خدای بالای سَرم می‌دونه، که میرم اَز اُطاقِ‌تون بیرون، و دیگه هرگز بازنخواهم گشت؛ تمامِ خدماتِ اِجتماعیِ من در تمامِ این سال‌ها، اَز دیدِگانم مَحو خواهد شد، و میشم وَحشی‌ترین آدمِ روی زمین؛ اون بچه‌ها، تعدادِشون زیرِ سی نفره؛ لطفاً اَگر بیت‌المالِ‌تون بودجه نداره، اَز پس‌اَندازِ شخصیِ خودتون پرداخت کنید؛ لطفاً بیایید شما، اَولِ مهر رو، به این سی‌تا بچه‌ی مهربون هدیه بِدید؛ تا اون‌ها هم، اون‌قدر غم داخلِ چهره‌شون نباشه.
تمامِ این حرف‌ها رو، با اَشک و خواهش و اِلتماس بیان کردم؛ و این‌جاست که به قولِ فرمایشِ [خداوند]: کاری که برای رضایِ من باشه، خودم نیز تا آخرش کمکِ‌تون می‌کنم؛ خلاصه اینکه بابایی، چون می‌دونم خوشحال میشی، خدمتت عرض می‌کنم: اون آقای مسئول، اِمروز برای اون بیست‌وهشت دانش‌آموز، کفش، کیف، شلوار، پیراهن و هفت عدد دفتر برای هر‌کدومِ‌شون خریداری کرد؛ چون بیت‌المال بودجه نداشت، اِحساس می‌کنم اَز پس‌اَندازِ خودشون این کار رو کردند؛ چون آخرِ ملاقاتِ‌مون، باهام این‌جوری شوخی کردند: [تا حالا کسی نتونسته بود، اَز ما شیخ‌ها این‌همه پول بگیره!]؛ منم دست و پیشونی‌شون رو بوس کردم؛ یاعلی و التماس دعا.‌
دیدگاه ها (۰)

آموزش ساخت و تولید عروسک کاموایی کفشدوزک برای فروش

آموزش ساخت یک اسلحه کودکانه برای بازی دارت

آموزش ساخت و تولید گلدان برای فروش

آموزش ساخت و تولید جاپیازی و جافلفلی

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

چرا اون طرح پست تگ پیج راجب حجاب رو اجرا نمی کنین ؟!مگه کسری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط