واییییی امروز روز محشری بودددد

واییییی امروز روز محشری بودددد
فکر کنم نائی بابتش پست بذاره
امروزززز ساعت ۶ اینا رفتیم مسجد جامع بعد من و کاترین کلی گشتیمممم
بعدددد نائی و رفیقمون بهمون پیوستنننن
و وای جای همتون خالی
دعوا کردیم با چند نفر
کلی راه رفتیم و حرف زدیم
رفتیم خرید
کاترین عین شوگر ددی ها همه چیز رو حساب میکرد (🗿)
چهار تا بچه گربه یافتم که چشمشون کثیف بود و خب در حال کور شدن بودن
یه دستمال کاغذی برداشتم آب زدم چشم و دماغ و سوراخ کون هر چهار تاشون رو تمیز کردم
مامانه اولین بارش بود بلد نبود
بعددد رفتیم باغ حیوانات
و اونجا رسما بهشت من بودددد
اصن یه عالمه حیوون اونجا بوددددد
تثایزتتبتیتبابتتیایاثخیحسخسحجسنیتیتبتزت
در کل دمشون گرمممم خیلی خوش گذشتتتتتت

آها بچه ها یه چیز جالب
میبینید نائی چقدر کپسن های طولانی مینویسه؟
امروز کنارش داشتیم نوشابه می‌خوردیم که کپشن می‌نوشت
ووو
جالبه بدونید واسه کپشن هاش یه ساعت وقت میذاره
دو ساعت هم از روشون میخونه ببینه چجوریه