رمان مرز عشق

رمان مرز عشق🫀
پارت۱۵
ارسلان: دیانا.. دیانا.... من... باید بردرت رو ببینم.
دیانا: برای چی؟
ارسلان: نمیتونم بگم.
دیانا: آخه.....
ارسلان: خواهش کردم ازت.
دیانا: باشه.
وباهم رفتیم پایین. امیر تا ارسلان رو دید هیز برداشت سمتش قیل از اینکه ارسلان رو بزنه گفت:
ارسلان: من از خواهرت خوشم میاد.
امیر: چی میگی عوضی فکر کردی من خواهر دست گلم رو به توی آشغال؟
ارسلان: من دیانارو دوست دارم عاشقشم؛ هرگُهی که میخوای بخوری خور. من دیانا رو زنم میکنم. البته که زنم کردمش ولی شرحی نه.
امیر: زر نزن کثافت.
دیانا: بسههههههه. اصلاً نظر من رو پرسیدی؟
امیر: تو خفه.
ارسلان: با زنم درست برخورد کن.
امیر: گه نخور بابا.
تا اینو گفت ارسلان یه مشت خوابوند توی صورتش. که خورد زمین.
ارسلان: دفعه ی آخرت باشه با ناموس من این طوری حرف میزنی.
همون موقع اومد جلوی من و زانو زد:
ارسلان: همراه همیشگی من میشی.
دیانا: الان باید چی بگم؟
ارسلان؛ حقیقت.
دیانا: بتید فکر کنم.
ارسلان:
دیدگاه ها (۷)

رمان مرز عشق🫀پارت۱۶ارسلان: دیانل تمام کارهایی که کردم رو فرا...

پرفتیل جدید گممون نکنیدا❤

ادیت های جدیدم. خب بگه ها برای رمان بعدی چه کاپلی رو معرفی م...

واقعاًپیجش عالیه خلی خوبه

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

رمان بغلی من پارت ۱۰۴و۱۰۵و۱۰۶ارسلان: خوشگل خانم ما ضربانش با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط