خوشحالم که تو بخشی از داستان من بودی خوشحالم که گاهی که

خوشحالم که تو بخشی از داستان من بودی، خوشحالم که گاهی که چشم‌هام را می‌بندم و به گذشته سفر می‌کنم وسط خاطرات خوب یا بدم، با تو مواجه می‌شوم؛ قوی، امن، آگاه، و بسیار پناه دهنده...
خوشحالم که هر زمان حس کردم برای کسی دوست‌داشتنی نیستم یا احساس نیاز به دوست داشته شدن و مورد توجه کسی واقع شدن داشتم، به تو فکر می‌کنم که برای مدتی به زیباترین حالت ممکن یک انسان دوستم داشتی و از کودک رنجیده و تنهای درونم، به والدانه‌ترین صورت ممکن محافظت کردی.
خوشحالم که گاهی به تو فکر می‌کنم و خاطرات مشترکی با تو دارم، حتی اگر غبار زمانه، خیلی چیزها را محو کرده‌باشد و پلِ ارتباطیِ میان ما، کاملا ویران شده باشد و من و تو هیچ نقطه‌ی اشتراکی باهم نداشته‌باشیم و مسیرمان تا ابدیت از هم جدا باشد.
خوشحالم که انسان آگاهی مثل تو را شناخته‌ام و خوشحالم که ممکن است تو هم گاهی با دیدن چشم‌های کسی یا شنیدن صدای کسی یا مواجهه با بلندپروازی‌ها و دیوانگی‌ها و لبخندهای کودکانه‌‌ی کسی، به یاد من بیفتی و لبخند بزنی...
دیدگاه ها (۳۳)

مولانا✨🤍

زندگی سختی را پشت سر گذاشته بودمو همیشه شاکی بودم که خدایاچر...

black flower(p,257)

مخاطب ? ....مخاطبش عزیز ترین کسمهیادته...گفتم اهنگ موردعلاقت...

صحچپتر ۱۱ _ دفتر خاطرات پنهانشب...آسایشگاه در سکوتی فرو رفته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط