لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه

لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤
الان قبول دارین رفاقت های دو نفره اینجوریه که به یکی شون باید بگی اکوری پگوریییی...😂
به اون یکی بابد بگی غلط کردم به دوستت گفتم اکوری پگوری.. 😐💔
قبول دارین..؟ 😂

#رمان_مافیایی

"ندا"

از تو راه رو ها رد شدیم تا به یه راه پله که می رفت پایین رسیدیم...

گراهام_برین پایین...

سوفیا_میشه یکی به ما بگه اینجا چه خبره!؟(عصبی)

گراهام_فقط نقشتون و درست بازی کنین...

_چه نقشی منظورت چیه...!؟(نگران)

گراهام همینطور که داشت از پله ها میرفت پایین گفت...

گراهام_خودتون میفهمین...

و بعد رفت...

_چی کار کنیم...!؟(ترسیده)

سوفیا_ببین...الان کسی اینجا نیست...
تازه صدای موسیقی هم از طبقه پایین میاد...
باید تا فرصت هست فرار کنیم...

_چـ چجوری!؟

سوفیا یکم به این ور و اون ور نگاه کرد...
و دستم و کشید رفت سمته یه راه رو...
این راه رو...
همون راه روییه که توش اتاق کار "اون" بود...
ولی سوفیا رفت داخل اون یکی دیگه اتاق...
این اتاق...
بازم مشکی بود...
ولی داخل رنگ سفید هم داشت...
داخل اتاق یه در داشت که میرفت تو بالکن...

سوفیا_پرده هارو در بیار زود باش...بدو...زود باش...(یکم هل شده)

تند تند کمکش کردم پرده هارو در بیاره...
هر پرده 2 متر بود...
و کلا 4 تا پرده داشتیم...
ملاحفه تخت و هم برداشت...
و شروع کرد به هم گره زدنشون...
و...
یه سمته طنابی که درست کرده بود و بست به ستون بالکن...

سوفیا_ندا من و ببین...
باید بپری پایین باشه!؟

_نـ نمی تونم...(داره گریش میگیره)

سوفیا_اول تو برو...منم بعد از تو میام...
زود باش برو...

رفتم تو بالکن و ادامه طناب و انداختم پایین...
لنتی نمی تونم با این لباس کاری کنم...
اروم خم شدم و طناب و گرفتم...
و...
اویزون شد تو هوا...
می ترسم...
خیلی بلنده...
تاریکه...
دستام درد می کنه...
اروم اروم دستم و یکم یکم ول می کردم که برم پایین...
دستم ول شد...

_جیغغغغ...(البته کوچولو)

دوباره محکم دستم و گرفتم به طناب...
چرا صدایی از سوفیا نمیاد...؟!