ماهی به دمش رسیده...
دیالوگ جالبی که این روزها با آن عجیب هم ذات پنداری میکنم...
وقتی رفیق قدیمی ام تو زرد از آب در می آید...
وقتی مسئول پاسخگویی به سر کار نرفتن برادرم من هستم...
وقتی مسئول پاسخگویی درباره برنامه های ازدواج خواهرم من هستم...
وقتی مسئول گران شدن قیمت دندانپزشکی مادرم من هستم...
وقتی تنها دوستی که میتوانم درباره همه مشکلات با او صحبت کنم من را نمیفهمد...
من به آخر خط رسیده ام...
آنجا که علامت خطر و پایان مسیر گذاشته اند...
ایستاده ام و زل زده ام به دره...
به قول ماهرخ:
یه ذره ضعیف شدم اما دارم مقاومت میکنم...
فقط نمیدانم تا کی....
#در_انتهای_شب
#هدی_زین_العابدین
دیدگاه ها (۳)

نشسته ایم و نازنین مختارنامه میبیند...به او توضیح میدهم که ف...

برای های آدمها با هم فرق دارد... همین هم باعث میشود عیار آدم...

چه زیبا نوشت نادر ابراهیمی که:برای حسین صدهزار سال هم که گری...

امروز بردمش استخر...قولی که داده بودم را عملی کردم چون نمیدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط