شب که رسید

شب که رسید،
ستاره‌ها یکی‌یکی خاموش شدند....
ستاره‌ها فرو ریختند و حتی آسمان هم دروغ قول‌ها را به رخ کشید...
سکوت، بر زخم دلم نشست،
و مهتاب، شرم‌زده از نگاه من گذشت
رفتی...
و من ماندم
با دلی که هنوز،
هر ستاره‌ی خاموش را به آغوش می‌کشد و امید بازگشتن دارد...
اما حتی ستاره‌ی خاموش هم،
پس از آن، خاکستری بیش نبود
دیدگاه ها (۹)

من و تو فقط بازنده‌ایم، عزیزکرده.تو نتونستی دستامو بگیری و ک...

می‌خواهم در سکوت محو شوم،بی‌صدا، بی‌نفس...دنیا پر از صداست، ...

گاهی فکر می‌کنم عشق، یعنی همون لحظه‌ای که اسم تو از ذهنم می‌...

می‌دانستم روزی حقیقت را خواهی گفتاما هرگز گمان نمی‌کردم درد ...

میدانی؟ همه ی اینها نقشه بود. تا روزی از تمام آن ستاره های ف...

Royal Veil — Part 12 : خاکستر و عهدصبح، بوی دود هنوز در هوای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط