اینکه خود خواندی مرا شد شرح حیرانی ما

اینکه خود خواندی مرا شد شرح حیرانی ما
سالها غم دارد این شرح پریشانی ما

چون ذلیخا شاهد از بازار مصری میبرد
یوسف اندر طلعت یار مسیحایی ما

سر نی سودای شیدایی به سر دارد هنوز
کز نفیرش میزند آتش به تنهایی ما

دانش آموزی کند از نو به دریای عدن
آصف اندر حلقه ی ملک سلیمانی ما

آبرو داری کن ای مرغ خوش الحان غزل
تا نسوزد سینه ای در شرح شیدایی ما

بیش از این عریان مکن جانا مرا پیش همه
کین جهان یک جو نیرزد بعد رسوایی ما

سر مکنون از دل محزون طلب دار ای صمیم
کین صنم پهلو نگیرد در پریشانی ما...🌻💞


#عاشقانه
#خاصترینم◦•●◉✿
دیدگاه ها (۰)

نجمه در منظومه ی عذرا نشانی میکنمکین سحر را وقف شعر لن ترانی...

من یک پنج شنبهدر دل آذردر میانه ی پاییزدر اوج تقویمجا مانده ...

شهنوازی کن نگارا، ساز میخواهم چکار؟من که ایمان داشتم اعجاز م...

صادق هدایتــ میـگه:عاشـقی…بایـد قسـمته آدمـ بشه…وقتـی شـد یـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط