میتوانم یک نفر را ببینم که آنسوی دروازه ایستاده است ان

می‌توانم یک نفر را ببینم که آن‌سوی دروازه ایستاده است. انگشتانی کوچک دور میله‌ها حلقه شده‌اند، ولی هیکل دیگری هم پشت سرش قد برافراشته است؛ سایه‌ای به سیاهیِ شب و تاریک‌تر از تاریکی. سایه تند و ناگهانی یک قدم جلو می‌پرد و دوربین از دستم می‌افتد. قبل از اینکه دوربینم بیفتد زمین، می‌گیرمش. وقتی لنز را دوباره جلوی چشمم می‌گیرم، قاب خالی است. سایه ناپدید شده است.🐈

_قسمتی از داستانی که برای مینجی نوشتم 😭💘 (حلالت نمیکنمم)
دیدگاه ها (۲۶)

اریکام داره بر میگرده ویپاپپپ😭💘خب خیلیییی خوشحالم به قدری که...

حق حق حق حققق

سانی،وسی

دوست دارم ایمی همونقدری که افشار خوشتیپ/سید/یعقوب رو دوست دا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط