از عهد ِآدم
تا من که هر دم
غم بر سر ِغم می گذارم
آن غمگسار ِغمگساران را به جان خواندیم
وز راه و بی‌راه
عاشق وش از قرنی به قرنی سوی او راندیم
وان آرزوانگیز ِ عیار
هر روز صبری بیش می‌خواهد ز عاشق
دیدار را جان پیش می‌خواهد ز عاشق
وانگه که رویی می‌نماید
یا چشم و ابرویی پری‌وار
باز نمی‌دانند
نقشش نمی‌خوانند

#هوشنگ_ابتهاج
#هوشنگ‌ابتهاج
دیدگاه ها (۳)

#عرفان_طهماسبی

مثل خورشید غروبم خفه‌ام دلگیرماز خودم، از همه، از عشق، از ان...

داغ یه عشق قدیمواومدی تازه کردی...

زیباترین‌ زن‌ دنیا

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط