داستان کوتاه

📚داستان کوتاه 👌👌

روزی کسی به خیام خردمند که
دوران کهنسالی را پشت سر میگذاشت
گفت: شما به یاد دارید
دقیقا پدر بزرگ من چه زمانی درگذشت؟

خیام پرسید: این پرسش برای چیست؟

آن جوان گفت:
من تاریخ درگذشت همه خویشانم را
بدست آورده ام و می خواهم

روز وفات آنها بروم گورستان
و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و...

خیام خندید و گفت:
آدم بدبختی هستی

خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی
و دست زندگان و مستمندان را بگیری
تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی...

بعد پشتش را به او کرد و گفت
مرا با مرده پرستان کاری نیست
و از او دور شد.

✅همه ی ما باید ارزش زندگی را بدانیم
و بـرای شـادی هـم بکـوشیم.......
دیدگاه ها (۰)

در یمن دو سوم مردان و یک سوم زنان قات میزنندقات نام گیاه مخد...

#خط_ چشم حرفه ای 😍🌷👸 بانـــوی زیبـــا 👰‍♀

‌💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞دورت بگردم !!،،ـ درست میـگویـے ... #عشق شتابـزده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط