چند روز پیش رفته بودم زندان

ب رفیقم سر بزنم داستان ی زندونی رو گفت عجیب ب دلم نشست گفتم واسه تون تعریف کنم
ی پسره بوده ی دختره رو تا خر خره می‌خواسته ی روز با همین دختره داخل پارک داشتن قدم میزدن
میگه دیدم ی پسره با رفیقاش نشسته هی داره خوش نمک بازی در میاره ؟
هی ب من و عشقم تکه میندازه !؟
رفتم جلو گفتم داداشی مشکل چیزی داری با ما؟
میگه پسره چشمش خورده بود ب رفیقاش دور برداشت
بهم گفت دکمه تو بزن دست این خرابم بگیر گمشو از محله مون وگرنه؟!؟
میگه تا میخواست حرفش کامل بزنه کاردمو مو
از کمرم در آوردم فرو کردم تو سینش دست عشقمو گرفتم فرار کردم ؟
شبش. رفتم قضیه رو ب رفیقم گفتم گفت مشکل نیس داداش خودم راست ریستش میکنم !!
فرداش دوتا مامور دنبالم بودن تو محل رفیقم گفتم برو ببین قضیه چیه !؟
دیدم رفیقم با مامور اومدن بالا سرم گفت پسره زنده است اما رضایت بده نیس !!!
دوما بعدش داداشم اومد زندان ملاقاتم عوض شده بود عجیب بود رفتارش نمی‌خواست چیزی بهم بگه تا اینکه خودم حرف از زیر زبونش کشیدم؟
گفت مهدی رفیقت همون ک تورو لو داده بود با عشقت مهسا ازدواج کرد
می‌گفت قبل اینکه این اتفاق بیفته اونا ریخته بودن رو هم !!؟
پسره چند باری دست ب خودکشی زده بود داخل زندان ولی نذاشتن
الآنم دیگه خودش نمی‌خواد از زندان بیاد بیرون دوست نداره دیگه!!!!




اینه رسم رفاقت 💔⁦:-)⁩⁦
دیدگاه ها (۱۹)

کاش

از مجنون پرسیدم

آره من دلم هنوز تنگ برات .

ببین هنوز دلم تنگ میشه باز ..

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭² وارد شدیم و همینجوری داشتیم میرفتی...

روزی که شب میشه__________________________از زبون نویسنده پار...

پارت ۷# حلقه_سکوت *که یهو یه پسره مست امد و داست نزدیک می‌شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط