امروز ، در چرخه ی گردون ، یک بار ِ دیگر خورشید بر مدار ِ تولد ِ من تابید . سالی که گذشت ، همچون رودی پر خروش ، با امواج ِ سهمگین ُ گرداب های هولناک ، جان ُ روانم را به آزمون کشید ؛ گاه چنان در اعماق نومیدی فرو میرفتم که گویی دیگر امیدی به رهایی نبود . اما در پس ِ این سیاهی مطلق ، بارقه ای از امید ، همچون ستاره ای در دل ِ آسمان ِ شب ، راهنمای من بود . یاد گرفتم که زندگی ، صحنه ی کارزاری است که در آن ، هر لحظه باید برای بقا جنگید . آموختم که زخم ها ، نشانه های رشادت اند ُ اشکها ، مرهمی بر دل های شکسته . و در این میان ، دستان ِ مهربان ِ یارانی که در کنارم بودند ، همچون فانوسی در شب ِ تار ، راه را برایم روشن کردند ، من دوام آوردم ، از دل ِ آتش برخاستم ُ ققنوس وار ، دوباره متولد شدم . اکنون ، با کوله باری از تجربه ُ دلی سرشار از امید ، به استقبال ِ سالی نو میروم ! چه زیبا گفت خیام ؛
" این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد "
فرخنده ام همایون باد !
- به وقت ِ بیست و نه آبان ماه ِ هزار و چهارصد و چهار
" این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد "
فرخنده ام همایون باد !
- به وقت ِ بیست و نه آبان ماه ِ هزار و چهارصد و چهار
- ۷۳.۹k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط