یکبار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذ

‌یکبار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد. لبخندی زد و گفت:
موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.
دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می کردند برداشتم.
دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم.

دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم،
سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم.
دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می کند.



👇🍃👇

🪶❄️
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
دیدگاه ها (۰)

همیشه کسی را برای دوست داشتن انتخاب کن که ، اونقدر قلبش بزرگ...

به بودن ها دیر عادت کن و به نبودن ها زودآدمها نبودن ها را زو...

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگرانرفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگ...

گر این جهان چو جان استما جانِ جانِ جانیم... .شعر: #مولانا 👇🍃...

تکپارتی درخواستی ادامه همون تک پارتی قبلی هست که به درخواست ...

# عنوان: اذیت‌های شیرینیادم می‌آید روزهای اول دبیو، وقتی در ...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط