🎶🤍 بوسه های باران
یکی یکی می نشینند
بر سرم
و کلاغ های شهر
در انعکاس نور
پرواز را فراموش می کنند

هنوز ایستاده است
شاخه هایم
زیر باران تنِ شعرهایم، هم
خیس است

انهدام همه چیز
در یک لحظه آغاز می شود
و شروع شعرِ جدید
انقلاب ِجهان را می تواند
تغییر دهد

ایستاده ام و می بینم
کسی که تن اش
وطن من بود
کوله بار زیستن را
از جهانِ کوچک قلبم
جمع کرده است

این باریدنِ باران
این رفتنِ بی دلیل
یعنی، تبعید شدن
در زندانی که یک روز
زادگاهِ عشق و نور بود🎶🤍

#پریناز_ارشد
دیدگاه ها (۰)

🤍💚 دور نباشدر این دنیایِ کوچک!در این آغوشِ دنج!نزدیک تر...

💔💔+و+من+در+انتظار++دردی+دگر،+لحظه+هایم+را+از+لبخند+تهی+می+کن...

💙💙 خسته ام خیلی خسته …از دوست داشتن آمده ام !و اگر تمام عمر ...

🌻🦋‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...

درخواستی

خداحافظی با دنیایی که به آن تعلق نداشتماین داستان درمورد همی...

رمان: زخم عشقِ توپـارت اول🙇🏻‍♀️💓︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط