#داستان_شب

#داستان_شب
{به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_آوینی متنی از نوشته های ایشان را تقدیم می‌کنم}

سوار #تاکسی_بین شهری شدم، مسیرم #تهران بود.
اصلا با #راننده درباره مقدار #کرایه صحبتی نکردم از بابت #پول هم #نگران_نبودم.
اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…!
جیب چپ نبود…
جیب پیرهنم!
نبود که نبود…
گفتم حتما تو کیفمه!
اما خبری از پول نبود…
به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که #پول_همراهم_نیست، چیکار می‌کردی؟!!
گفت: به قیافه اش نگاه می‌کنم!
گفتم: الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!!
یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت، و گفت: #به_قیافه‌ات_نمیاد_که_آدم_بدی_باشی ، #می‌رسونمت… .

#خدای_من!
من #مسیر_زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم
اما الان هرچه نگاه می‌کنم ، می‌بینم هیچی ندارم، خالیه خالی‌ام…
فقط یک آه و افسوس که #مفت_عمرم_از_دست_رفت

#خدایا_ما_رو_می‌رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان #سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟

#الهی_و_ربی_من_لی_غیرک...

[#شهید_سیدمرتضی_آوینی]
دیدگاه ها (۰)

#فضائل_امیرالمومنین

#شهادت_امام_علی_علیه_السلام

#وعده_گاه

#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام

WISH MEET YOUPART 10ویو ا/ت. چاره ای ندارم مجبورم قبول کنم ب...

Dark Blood p2

در نیمه های شب پارت ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط