این بار
حصار ڪلمات را می شڪـنم
و دلم را به قاصدڪ‌ هاے آواره می سپارم...
براے از تو ڪَفتن نیازے به ڪـلام نیست
از تو ڪه بڪَویم ، اشڪی بی‌بهانه از آسمان چشم‌هایم می بارد...
واژه ها در رڪَِ سخنم می جوشد
و جملات در نوڪـ قلم به رقص در می‌آیند و
می نڪَارد..می نویسد ،
از غم و از دلتنڪَی‌ها....‌
و این ڪه هنوز
#دوستت‌دارم.....!! 🎻♡

#عباس_معروفی
𝓈𝒶𝓂𝒾𝓇𝒶_𝓁ℴ𝓋ℯღ

#𝒔𝒂𝒎𝒊_𝒆𝒅𝒊𝒕
دیدگاه ها (۴۱)

.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...

میگم شب بود شمع بود من بودم و غم!...شب رفت شمع سوخت من ماند...

لمس ڪن ڪلماتی راڪه برایت می‌نویسم....تا بخوانی وبفهمی چقدر ج...

جز یادِ توبر خاطرِ من نگذرد ای جان...♡𝓈𝒶𝓂𝒾𝓇𝒶_𝓁ℴ𝓋ℯღ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط