من از دور دست ها آمده ام

من از دور دست ها آمده ام، 
از مزارع گندم، 
از کرت های جاری، 
و از سرزمینی که آسمانش
تنها دو پیراهن دارد، 
روزها آبی می پوشد 
و شبها پیراهنی بلند که
تاب می خورد در رقص هزار و یک
ستاره ی روشن. 

من از دوردست ها آمده ام، 
از کوچه های کودکی، 
از شهر رنگین قصه های پدر
در شبهای کشدار زمستان ...
و از چشمان هستی بخش مادرم
که تمام مهربانیش را در نگاهش
به من می بخشید ...!
دیدگاه ها (۱)

با خیالش خاطرم، عیشی نهانی می‌کند... #سلمان_‌ساوجی

.وقتی که نمی‌دانم کجایی، نگرانت هستم وقتی که می‌دانم کجایی، ...

چرا آدما پیر میشین ...؟هنوز کلاس اول نرفته باید بپریمآخر پی...

🕌صد سال ره مسجد و میخانهبگیری،عمرت به هدر رفته اگر دستنگیری....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط