دلم از تمامِ دنیا یک "کلبه ی چوبی" می خواهد...
میانِ جنگلی دور افتاده و سر سبز...
کلبه ای قدیمی و دِنج که درهایِ ایوانش به سمتِ رودخانه ای خروشان باز شود.
کنارِ پنجره اش که نشستم
یک کوهستانِ مه گرفته و با شکوه را ببینم و روح و جانم تازه شود ...
شب هایِ تابستان رویِ پشتِ بامش دراز بکشم
از زیباییِ بکرِ آسمانِ پر ستاره اش جان بگیرم و به رویایِ شبانه ای شیرین و لذت بخش سفر کنم
و شب هایِ زمستان هم
با نورِ چراغ هایِ بادی و گرد سوز
کنارِ آتشِ شومینه
روی یک صندلیِ چوبیِ دست ساز بنشینم
کتاب بخوانم و چای بنوشم ...
هر سپیده دم با صدایِ چهچهِ پرندگانِ سر خوش و بی غم چشم باز کنم
نفسی آسوده و عمیق بکشم و از هوایِ تازه و جانانه ی طبیعتِ جنگل لذت ببرم.
من برایِ دلخوشی ام یک کلبه ی دنج و آرام می خواهم.
جایی که هیچ کس مسیرش را بلد نباشد.
جایی که بشود به دور از نگاهِ آدم ها از زیباییِ بکر و دست نخورده ی طبیعتش لذت برد.
جایی که بتوان بدونِ هیچ دلهره و تشویشی
برایِ مدتی هم که شده
به معنایِ واقعی "زندگی کرد".
دیدگاه ها (۲)

آدمی‌ستــ دیگر؛ حتی در اقیانوس همـ زنده می‌ماند اما گاهی در ...

آدما هیچ وقت اولین اتفاقای زندگیشون رو یادشون نمیرهقبول داری...

قلبم.... خصوصی ترین جای دنیای دلتنگی هایم بود..... ...

°چںٰٰٖٖد𐇽 پارت⃘ے°‌ ب𐨍ځش𐇽 ¹هوا بارونی بود! و تاریکی همه جات...

آیدل من ( در خواستی )پارت ۲۳شوگا: آره .. شماها دنبال چی هستی...

#سنگدل part 26با صدای خدمتکار ها از خواب بیدار شد اطرافش را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط