و بعد

و بعد،
صبحی که بی‌تو آغاز می‌شد
مثل برگِ نازکِ نارنج،
در بادِ خیالِ تو می‌لرزیدم

تو در کوچه‌ای دور،
من در پنجره‌ای بی‌قرار
اما دل‌هامان
در یک نقطه‌ی روشن از هستی
به هم سلام می‌دادند

نه فاصله مهم بود
نه فصل
نه حتی نامِ روزها

ما
در امتدادِ یک نگاهِ نادیده
به هم می‌رسیدیم
مثل دو رود
که در خوابِ کوه
همدیگر را می‌شنوند

و عشق،
همان لحظه‌ای بود
که تو به چیزی فکر می‌کردی
که من هم بی‌دلیل
لبخند می‌زدم
دیدگاه ها (۱۲)

<><><><><><><><><><>﷼ نامه ای به جهان !!گفته بودی که بیایی ت...

دوپارتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط