من پس از عشق بازی با نگاه تو

آبستن تمام شعر های جهان خواهم بود




در بی نهایت چشمانت چادر زده ام

نمی دانم چرا از این همه طوفان

نمی دانم چرا از این همه نگاه طوفانی

من و باد یکی نمی شویم

نمی دانم چرا و من و سیاهی این شب و چادر

یک باره با باد یکی نمی شویم

بنای طوفان می گذاری و از ریشه نمی کنی

بنای طوفان می گذاری و شاخه شاخه می شکنی

بگو چه کنم با بی نهایت این چشمانت

که دوباره بهانه می شوی و قطره قطره می چکی

ذره ذره چیزی شبیه عشق می شوی

و کسی

چه بی گناه عاشق می شود

چرا من و عشق بر باد می رویم

بی آنکه از این همه طوفان با باد یکی شویم !


((مهدیه لطیفی))

9مهر403 پاییزِ جانم 🍁🍂🍁🍂🍁🍂
دیدگاه ها (۱۷۹)

چو بستر زخاک است و بالین ز خشت درختی چرا باید از کبر کشت

موفقیت تنها یک چیز است اینکه زندگی را به دلخواه

عشق گوربایی

آن روزها رفتند

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

...تو را چه صدا کنم و چه بنامم؟پرستار؟ غمخوار؟ مدافع حریم سل...

من ادعا دارم تو این مسئله !!!که یکی از توانایی های جدیم تشخی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط