داره برف میاد…
خیلی وقت بود که دیگه از برف نا امید شده بودم…
دلم لک زده بود واسه لباس سفید خیابونمون…
آسمون شهرمونم که انگاری.. غم زده بود، انگار,..

عزا دار بود، همش..
کثیف و سیاهو آلوده…
اما الان اوضاع خیلی بهتر شده…

میدونی..
آخرین باری که برف باریده بود، منو تو هم لباس سفیدامونو تنمون کرده بودیم..

یادته؟ خیابونو منو تو…
سفید پوشیده بودیم…
آخ آخ آخ آخ که لباس سفید چقدر بهت میومد…
ای کاش اینو، هزار بار بهت گفته بودم…

خوب یادمه وقتی دونه های برف مینشست رو موژه هات،
چطوری پلک میزدیو چطوری به من نگاه میکردی…

الانم که داره برف میاد…
یاد اونموقع ها میوفتم…
همه خوشحالنو دارن کیف میکنن…
اما بعضیا هستن..
که وقتی برف میاد..
تنهایی میرن قدم میزنن…
خوشحالنا…

نه که ناراحت باشن…
اما یکم…
اما یکم دلتنگن.
دیدگاه ها (۴)

خانه ای آنجا بودپیرایه نداشت!ازسادگی اشپنجره های چوبی اششرم ...

.#کورد_ها به پدر میگن‌ باوِیعنی: ریشهریشه ی زندگیتون برقرار ...

«ایرانی شاد»فقط نوشته ای بودروی نوار کاست های قدیمی

و ما بزرگ‌شدیم فهمیدم پول واقعا خوشبختی میاره

چند پارتی از هیوجین: (وقتی که بهت خیانت کرد و تو.....)حدود د...

فرار من

سلام اولین باریه که فیک می‌نویسم امیدوارم که خوشتون بیاد 😊😊ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط