ه جا خوندم ه مگفت ادما از چزا ه ندارن از ارزوهاش

يه جا خوندم كه ميگفت ادما از چيزايي كه ندارن ، از ارزوهاشون زياد حرف ميزنن واسه بقيه ...
راس ميگفت !
منكه اينقدر از تو وُ عاشقي با تو گفتم همه اينجا خسته شدن ...
بابا دِ آخه لامصب چي ميشد جا نميزدي ؟!
چي ميشد ميذاشتي ماهم عشقو تجربه كنيم ؟!
خسته شديم از بس گشتيم دنبال يكي كه يه ذره همون حسو بده بِهِمون ،
يه ذره بِتَپه براش اين قلب بي صاحاب ...
اره ما شده آرزو واسمون ! شده آرزو كه بفهميم چيه اصن اين عشقِ كوفتي كه اينجوري خرابشيم !
راس ميگفت اون دوستمون ،
ما عاشق بوديم ولي عاشقي نكرديم ...
مونده رو دلمون ...
ميفهمي حرفامو ...؟!
ما فقط از حسرتامون ، چيزايي كه دوس داريم برسيم بهش ، چيزايي كه شبيه يه روياس ، حرف ميزنيم ....
واسه من ، اين حسرت ، رويا ، نميدونم هر كوفتو زهر ماري كه ميخواي اسمشو بزاري ، عشقه ... 🍃💔😔
‌ ‌
دیدگاه ها (۲)

افتاده بودم رو تخت تو حياط خونه ي مادر بزرگ ، زل زده بودم ب...

دلیل بداخلاقیای بعضیا بیماری نیست ...عصبی بودنم نیست ...اونا...

یاد خیلی وقت پیشا افتادم، مربوط به دوران بچگیمه....دقیقا یاد...

اما من هنوز منتظرم كه بياي ....بياي تموم شه همه ي اين بدبختي...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط