برای تو مینویسم...
آمدی عاشق کنی قلب مرا خیر سرم در دلم جا وا کنی باشی تمام باورم
ادعا کردی که فرهادی و من شیرین تو
گفته بودی هر چه غم داری به جانم میخرم
من نمیدانم چه شد یکباره در جان و دلت
چشم خود را بستی و آسوده رفتی از برم
کل دنیای مرا آتش زدی با دست خود بعد از آوار غمت انگار فردی دیگرم
عهد بستی حال و احوال مرا خوش میکنی
قبل از عشقت حال من بد بود ، حالا بدترم
با تمام مرد بودن رفته ای اما بدان مثل مردی پای تو ماندم اگرچه دخترم...
ادعا کردی که فرهادی و من شیرین تو
گفته بودی هر چه غم داری به جانم میخرم
من نمیدانم چه شد یکباره در جان و دلت
چشم خود را بستی و آسوده رفتی از برم
کل دنیای مرا آتش زدی با دست خود بعد از آوار غمت انگار فردی دیگرم
عهد بستی حال و احوال مرا خوش میکنی
قبل از عشقت حال من بد بود ، حالا بدترم
با تمام مرد بودن رفته ای اما بدان مثل مردی پای تو ماندم اگرچه دخترم...
- ۱.۳k
- ۰۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط