وقتی ازت متنفر بود

وقتی ازت متنفر بود ....
پارت اول
بورام+
جین#
+جین میکشمتتت
#الفراررر
+وایستا کاریت ندارم
#دروغ نگو
+کاریت ندارم به خداا
#بیا وایستادم خوو
_اخخخ
+عع تهیونگ خ،خوبی ؟!
_جین قرار بود ساعت شیش با بچه ها کافه باشی
#مگه بورام میزاره خب
+مرتیکه پوفی.وز (به دل نگیرید ها ) لباس خوشگل من و جر دادی توقع داری تشکر کنم
#گگگ (ادا شو در آورد )
_جین بیا بریم
جین حاظر شد و همراه با تهیونگ رفت
خب حالا بزارید خودم رو معرفی کنم
من بورام هستم کیم بورام بیست و پنج سالمه و یه برادر یه اسم جین دارم که بیست و نه سالشه
کلا یه دونه پسر عمو و دختر عمو داریم که اونم تهیونگ و لیا هست که باهم خواهر و برادرن من و تهیونگ زیاد از هم خوشمون نمیاد مخصوصا تهیونگ که کلا ازم متنفره و جواب سلام من رو هم نمی‌دی انگار ارث باباشو خوردم
ولش کن بزار بریم سر داستان آها راستی من و جین تنها زندگی میکنیم چون پدر و مادرامون برای کار های شرکت ژاپن هستند
بریم سر داستان
ویو بورام
حوصلم سر رفته بود برا همین زنگ زدم به لیا (دختر عمو بورام) که بیاد اینجا فیلم ببینیم همون‌طور که تهیونگ جین با هم صمیمی هستند من و لیا هم با هم صمیمی هستیم
بعد بیست مین لیا اومد خوراکی ها رو از تو یخچال در آوردم و گذاشتم رو میز و فیلم رو پلی کردم با لیا نشستیم یه فیلم ترسناک دیدیم.
بعد سه ساعت زنگ در به صدا در اومد.
+جین کلید داره دیگه خداا منو گاو کن
لیا:هستی (خنده)
+دختره عنتر
لیا😂
با همون برق های خاموش رفتم در رو باز کردم که دیدم فقط تهیونگ هست بدون سلام کردن اومد داخل
_عزا گرفتی ؟!,
+آره عزای تو
_هه ...لیا کو بهش بگو بیاد می‌خوایم بریم
+جین کجاست ؟!
_خونه من و لیا هست می‌خوایم با دوستامون پارتی بگیریم می‌خوام لیا رو هم ببرم
+لیااا بیا این داداشت میخواد ببرتت
لیا حاظر شد و اومد سمت تهیونگ
@ببینم مگه بورام باهامون نمیاد ؟!
_کجا؟!
@خونه ما مگه پارتی نیست ؟!
_خب؟! @خب؟!..بورام هم بیاد دیگه
_من خوشم نمیاد بورام پاش رو بزار خونه من از طرفی هم نمی‌خوام سوار ماشینم کنمش
@اما... _بیا بریم دیگه
تهیونگ دست لیا رو گرفت و به سمت خودش کشید و رفتن بیرون
+خداحافظ
_.... @بای بای بورامیی
+(خنده)
تهیونگ و لیا رفتند
+یعنی من باید تا صبح تنها باشم و تازه بدون جین خدااا
رفتم برا خودم یه چیزی درست کردم و خوردم یه قسمت هم سریال دیدم ساعت دوازده بود
رفتم رو تخت دراز کشیدم
+اگر الان جین بود کلی جوک بابابزرگی تعریف میکرد منم برای اینکه دلش نشکنه می‌خندیدم هعیی روزگار
+اونا الان دارن خوش میگزرونن بعد من ...
همینجوری تو افکار خودم بودم که خوابم برد
ویو صبح .‌..
بقیه تو کامنت
نظر یادت نره رفیق!


#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG
دیدگاه ها (۵)

وقتی مافیا بود و تو...۱/۲ویو سوناهایی من پارک سونا هستم و ا...

وقتی مافیا بود و تو...۲/۲ویو تهیونگ هر روز و شب سر این موضوع...

معرفی فیک فیک:وقتی مافیا هستی و عضو هشتم بی تی اس شخصیت ها :...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑عشق مافیاویو جونگ کوک از خونه اومدم بیرون رفتم به کافه...

(وقتی با پسر عموت گرم میگیری..) P3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط