دیشب به خودم گفتم شعور یک گیاه در وسط زمستان از تابست

دیشب به خودم گفتم : شعور یک گیاه در وسط زمستان ، از تابستان گذشته نمی‌آید ، از بهاری می‌آید که فرا می‌رسد .
گیاه به روزهایى که رفته ، نمی‌اندیشد ، به روزهایى می‌اندیشد که می‌آید ، اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد ، چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آن‌چه می‌خواهیم ، دست یابیم ؟

📚
دیدگاه ها (۳)

آری، من اینگونه تو را دوست دارم؛همچون برفی بر بلندای کوهیا چ...

میگن؛هیچ وقت نمیدونی چی داریتا وقتی که از دستش ندی ...ولی من...

اون‌دل‌هایی‌که‌شاد‌میکنی،مهربونی‌هایی‌که‌پخش‌میکنی،میشه‌همون...

بمان!"دوست داشتنم"هنوز بوی باران و کاهگِل می دهد...

دیدار دوباره..[p1]

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط