عشق وا زه ته دل بو

عشق وا زِه تَهِ دلّ بو...
وگرنه تیامــون هَـر دَفعه
یِكــی بهتَ‍‌ــر إِبینِه....

آغوش تو چقدر می آید به قامتم!
در آن به قدر پیرهن خویش راحتم
می پوشمت که سخت برازنده منی
امشب به شب نشینی خورشید دعوتم
با خود تو را به اوج -به معراج- می برم
امشب اگر به خاک بریزد خجالتم
دَه رِند خُبره اند سرانگشتهای تو
یورش می آورند شبانه به غارتم
این دَه شریک قافله، این دَه رفیق دزد
تا آمدم به خویش، ندادند مهلتم
بازار شام کن شبمان را به موی خود
بگذار تا شلوغ شود با تو خلوتم
بر شانه ام گدازه ای از بوسه ها گذار
قافم، ولی تمام شده استقامتم
بگذار تا دخیل ببندم به دامنت
حالا که در حریم تو گرم زیارتم
من سیرتم همان که تو می خواستی شده
لب تر کنی عوض شود این بار صورتم
جنگیدم و به گنج تو فرمانروا شدم
این است از تمامی دنیا غنیمتم
با من بمان که نوبت پیروزی من است
چیزی نمانده است به پایان فرصتم..

#مهران_فرهادی
دیدگاه ها (۸)

چقدر زیبا....این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده استکـه بـــه...

بسم الله الرحمن الرحیمهر آن کسی که در این حلقه نیستزنده به ...

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله الرحمن الرحیم خوشبختی داشتن دوست داشتنی‌ها نیست...ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط