چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p42
ته: یا الان میخوای به بابات نشون بدی که بهش اعتماد داری و دوستش داری و احترام قائلی؟
ا.ت: افرین الحق که تو شرکت عطری
ته: پوففف باشه
گوشی رو قطع کرد و به اسم ا.ت نگاه کرد(ا.ت بنفشه دورگه من)
ته: بنفشه دورگه...
[بنفشه دو رگه به معنی عکر کردن به معشوق هس و و و و و و و کاملاااااا با بنفشه فرق داره معنیش]
گوشی رو انداختم تو جیبم و بعد از گرفتن اون دسته گل برگشتم هتل و بخاطر ترافیک ساعت ۷ رسید وقتی وارد شد ا.ت رو دید که داشت خط چشم میکشید
ته: میمون رو آرایش کنی فرق نمیکنه
ا.ت: عینک رو چشم نابینا بزاری فرق نمیکنه(بدون نگاه کردن به تهیونگ و در همون حالت که بود)
ته: بشکنه دست بینمک
ا.ت: بشکنه دست خر
ته: ندیدم کسی آرزوی دست شکستگی واس خودش کنه
ا.ت: اره چون همه آرزوی دست شکستگی واس برادرشون میکنن
ته: ولی من الان دیدم...داره خط چشم میکشه
ا.ت: به منم نشون بده
ته: تو اینس تازه ریده تو صورتش
ا.ت: یاااا
تهیونگ زد پس کله ا.ت و گفت
ته: ارایشتو تموم کردی بتمرگ کلتو درست کنم
ا.ت: خون تو بدنت جریان داره من دارممیرما
ته: بالاخره تو به ارزوت میرسی و شادی منم دارم به آرزوم میرسم
ا.ت: برد برد
ته: هوم
تهیونگ گل رو روی میز ا.ت گذاشت و رفت
....
ویو کمی بعد
ویو تهیونگ
به مدل مویی که برای ا.ت درست کردم نگاهی انداختم و چشمکی زدم[اسلاید بعد]
ته: دست مریزاد میمون آدم شد
ا.ت: زارت چقدر بد شدددددددد
ته: خفه شو ربع ساعت به هشته من میرم تو ماشین تو هم بیا
تهیونگ رفت و ا.ت به رفتنش نگاه کرد جدیدا حس میکنه بدن تهیونگ جز بدنهای جذاب یونانیه اصلا مور مورش میشد وقتی دقت میکرد
....
ا.ت سر دستبند طلای پدرشو لمس کرد و به کفشاش نگاهی با استرس انداخت دقیقا جایی بود که پدرش گفته بود....فقط بیست قدم مونده بود....فقط ۱۵ تا....فقط۱۰ تا و ....
ا.ت: ب...با..بابا!؟
مرد رشید جلوش چرخید به سمت ا.ت و متوجه دستبند شد بی درنگ نگاهی به چهره دختر کرد با دیدنش چشماش برق زد
+د...دختر...من!ا،تتت
ا.ت دست تهیونگ رو رها کرد و پرید توی بغل پدرش و تهیونگ با پوزخند دستشو تو جیبش گذاشت و با حسرت به صحنه رو به روش نگاه کرد
+بابا دلم برات تنگ شده
ا.ت: ممنونم بابا که برگشتی
+چقدر خوشگل شدی عزیزم...چقدر دستبند بهت میاد بابا جون
ا.ت از ذوق و شادی نمیدونست چیکار کنه و با شوق به چشمای پدرش خیره بود حس میکرد بعد از ۲۵ سال ندیدن باباش چقدر این لحظه شیرینه
ا.ت: بابا چرا زودتر به دیدنم نیومدی
+مادرت نذاشت دخترم ببخشید من معتاد بودم....ولی باور کن کلی چیز مونده که باید بهت تعریف کنم
ا.ت: اره اره حتمااا...بابا میخوام معرفی کنم بهت این برادر ناتنیمه کیم تهیونگ
+کیم!(اروم)سلام پسرم چطوری
تهیونگ: سلام ج...
60🌚❤️🏳
ته: یا الان میخوای به بابات نشون بدی که بهش اعتماد داری و دوستش داری و احترام قائلی؟
ا.ت: افرین الحق که تو شرکت عطری
ته: پوففف باشه
گوشی رو قطع کرد و به اسم ا.ت نگاه کرد(ا.ت بنفشه دورگه من)
ته: بنفشه دورگه...
[بنفشه دو رگه به معنی عکر کردن به معشوق هس و و و و و و و کاملاااااا با بنفشه فرق داره معنیش]
گوشی رو انداختم تو جیبم و بعد از گرفتن اون دسته گل برگشتم هتل و بخاطر ترافیک ساعت ۷ رسید وقتی وارد شد ا.ت رو دید که داشت خط چشم میکشید
ته: میمون رو آرایش کنی فرق نمیکنه
ا.ت: عینک رو چشم نابینا بزاری فرق نمیکنه(بدون نگاه کردن به تهیونگ و در همون حالت که بود)
ته: بشکنه دست بینمک
ا.ت: بشکنه دست خر
ته: ندیدم کسی آرزوی دست شکستگی واس خودش کنه
ا.ت: اره چون همه آرزوی دست شکستگی واس برادرشون میکنن
ته: ولی من الان دیدم...داره خط چشم میکشه
ا.ت: به منم نشون بده
ته: تو اینس تازه ریده تو صورتش
ا.ت: یاااا
تهیونگ زد پس کله ا.ت و گفت
ته: ارایشتو تموم کردی بتمرگ کلتو درست کنم
ا.ت: خون تو بدنت جریان داره من دارممیرما
ته: بالاخره تو به ارزوت میرسی و شادی منم دارم به آرزوم میرسم
ا.ت: برد برد
ته: هوم
تهیونگ گل رو روی میز ا.ت گذاشت و رفت
....
ویو کمی بعد
ویو تهیونگ
به مدل مویی که برای ا.ت درست کردم نگاهی انداختم و چشمکی زدم[اسلاید بعد]
ته: دست مریزاد میمون آدم شد
ا.ت: زارت چقدر بد شدددددددد
ته: خفه شو ربع ساعت به هشته من میرم تو ماشین تو هم بیا
تهیونگ رفت و ا.ت به رفتنش نگاه کرد جدیدا حس میکنه بدن تهیونگ جز بدنهای جذاب یونانیه اصلا مور مورش میشد وقتی دقت میکرد
....
ا.ت سر دستبند طلای پدرشو لمس کرد و به کفشاش نگاهی با استرس انداخت دقیقا جایی بود که پدرش گفته بود....فقط بیست قدم مونده بود....فقط ۱۵ تا....فقط۱۰ تا و ....
ا.ت: ب...با..بابا!؟
مرد رشید جلوش چرخید به سمت ا.ت و متوجه دستبند شد بی درنگ نگاهی به چهره دختر کرد با دیدنش چشماش برق زد
+د...دختر...من!ا،تتت
ا.ت دست تهیونگ رو رها کرد و پرید توی بغل پدرش و تهیونگ با پوزخند دستشو تو جیبش گذاشت و با حسرت به صحنه رو به روش نگاه کرد
+بابا دلم برات تنگ شده
ا.ت: ممنونم بابا که برگشتی
+چقدر خوشگل شدی عزیزم...چقدر دستبند بهت میاد بابا جون
ا.ت از ذوق و شادی نمیدونست چیکار کنه و با شوق به چشمای پدرش خیره بود حس میکرد بعد از ۲۵ سال ندیدن باباش چقدر این لحظه شیرینه
ا.ت: بابا چرا زودتر به دیدنم نیومدی
+مادرت نذاشت دخترم ببخشید من معتاد بودم....ولی باور کن کلی چیز مونده که باید بهت تعریف کنم
ا.ت: اره اره حتمااا...بابا میخوام معرفی کنم بهت این برادر ناتنیمه کیم تهیونگ
+کیم!(اروم)سلام پسرم چطوری
تهیونگ: سلام ج...
60🌚❤️🏳
- ۳۵.۹k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط