فیک مربی بوکس من

فیک مربی بوکس من
پارت ۳۰
(فردا صبح)
ویو ات
چشمامو باز کردم دیدم ساعت هشت صبحه جونگ کوک هنوز عین یه خرگوش خوابیده بود وقتی دیدمش انگار انرژی گرفتم... اروم از بغلش اومدم بیرون که بیدار نشه... رفتم حموم لباس پوشیدم رفتم تو اشپزخانه شروع کردم میز صبحانه رو بچینم... میز و چیدم.... رفتم طبقه بالا که کوک و صدا کنم ولی تو این مدت سابقه نداشت انقدر بخوابه رفتم تو اتاق دیدم رو تخت نیس صداش داشت از حموم میومد خودمم موهام هنوز یکم خیس بود رفتم سشوار و برداشتم شروع کردم روبه رو اینه موهام و خشک کنم.... بعد از پنج دقیقه یهو کوک پشتم ظاهر شد تو اینه دیدمش از ترس یهو نفسم بالا نیومد حالم بد شد سشوار و خاموش کردم گزاشتم رو میز جلوم انگار خودش فهمید حالم بد شد...
_ات خوبی؟
+....
_ات
+اره.... پشت من اینجوری ظاهر میشی نمیگی یهو سکته میکنم!
_ببخشید
+موهاش خیس شده بود ریخته شده بود جلو صورتش.... دستم و کشیدم بهشون گفتم... مریض میشی موهات و اول خشک کن بعد بیا بریم صبحانه بخوریم
_چشم...
دیدگاه ها (۰)

فیک مربی بوکس من پارت ۳۱_اون راستی ات... جانم_بعد صبحانه حا...

فیک مربی بوکس من پارت ۳۲ بیا تو _پوزخند شیطانی لباسم و پوشید...

این پارت اسمات داره تو کامنتا میزارم اگه جنبه نداری نخون

وقتی برادر نا تنیت به فاکت میده... پارت ۳رفتم تو مهمونی چان ...

عشق چیز خوبیه پارت ۴ صبح از خواب بلند شدم یکی که بهش میومد س...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۹

عشق چیز خوبیه پارت ۷ که یهو جونگکوک اومد توی اتاق هی نزدیک و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط