لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه

لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤
من برگشتممم🤣

#رمان_مافیایی

"راوی"

فکر میکردن دارن فرار میکنن...
فکر می کردن دارن از قفس آزاد میشن...
مثل یه پرنده...
که می خواست پرواز کنه...
ولی...
یکی شون تو قفس زندانی شد...
یکی دیگشون...
پرواز کرد...
ولی...
شکارچی پیداش کرد...
و دوباره برش گردوند به قفس... 
نمی دونستن همش برنامه ریزی شده بود...
فقط می خواستن...
یه نمایش کوچیک راه بندازن...
چون...
باید با بعضیا...
نشون میدادن...که اونا چیزی گم نکردن...
می خواستن نشون بدن...
اونا چه نخوان...قدرت دست خودشونه...
"اون" دخترک داستان و برده بود تو یه یه انباری...
و دستش و با دستبند...بسته بود به میله...
و خودش...
رو به روش...
روی یه صندلی دست به سینه نشسته بود...
منتظر بود...
منتظر بود ببینه این داستانی که نویسندش بود چی میشه...
منتظر بود...
تا تمام اتفاقاتی که برنامه ریزی کرده بو در اتفاق بیوفته...
اون...
گرداننده ی بازی بود...
و همه رو مثل یه عروسک می چرخوند...
مخصوصا...اسباب بازی مورد علاقش...
ندا...
تو سمته دیگه ایی از داستان...
آرون...
سوفیا رو گرفته بود...
و روی صندلی بسته بود...
و با یه لبخند...
که روی مغز سوفیا راه میرفت...نگاهش میکرد...
داشت باهاش بازی روانی راه مینداخت...
می خواست ببینه...
تا کجا طاقت میاره...
می خواست ببینه...
تا کجا می تونه یادش نباشه...
هردوشون...
داشتن بازی روانی انجام میدادن...
چون این داستان...
چیزی فراتر از یه آشنایی تصادفیه...
دیدگاه ها (۳)

لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤 جایی تشریف می بردی...؟ 😏😂#...

لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤 اخه آدم انقدر جنتلمن...؟😭#...

لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤 رفاقت...😂💔#رمان_مافیایی "ن...

لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤 الان قبول دارین رفاقت های ...

ای وااااای..ای وااااای...بالاخره یه راه پیدا کردم ادامه داست...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part⁵( ...

ادامه کپشن توی کامنت هست بخون

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط