#مترسکِ‌مزرعه‌ی_رو‌به‌رو...
نگاهم هر روز به تو بود
مزرعه ی رو به رو
دلخوش از تماشای نگاه تو
ایام سپری
شبها طولانی
اما همان هایی که هرشب به تو نور افشانی میکردند شبها را کوتاه میکرد
شنیدم مزرعه دار به آنها میگفت ماشین!
میدانی از چه وقت نگاهم به تو بود؟
از زمان کاشت
لباسهایی که داشتی هم قشنگ بود!
تو دوست داشتنی بودی
میدانم
از آنجا که پرندگان بیشتری روی دستهایت مینشستند!
اما ناگهان فردای آن شب نبودی
آن همه دعا کردم
تا طوفان شد
لحظه ای تو را دیدم روبه روی دیگری!
شاید او زیباتر بود
اما من به خاطر تو اینجا بی حرکت مانده بودم
مترسک روبه رو
تو را دیگر دوست ندارم
خاطراتت را با برداشت محصول آتش خواهم زد!
☆☆☆
#کمی‌بامن‌حرف‌بزن...
باد و موج موهایت
کمی با من حرف بزن
نگاهت شوق ماندن را
بر جایگاه ایستادنم میسُراید
حالم را ببین که چگونه شادان و رقصان است
نگاهم با نگاهت غروبی عاشقانه است
کمی با من حرف بزن!
ذوق میکند تمام وجودم و بی اختیار
دستهایم یکدیگر را جانانه در آغوش میگیرند
کمی با من حرف بزن!!
با توام
می خواهم بکشم
با کمی لبخند
نازت را
مکان و زمانش را نمیدانم
اما میخواهم
کمی با من حرف بزن!!!
بدون شرط
کمی با من حرف بزن!!!!
اینها تنها حرفهایم با تصویری از نگاهت بود!
با من کمی حرف بزن...

پ ♡ ن
بهار را میان قاب چشمهایت
پاییز پاییز گریستم
ساعت‌های نبودنت را ثانیه وار گریستم
دردها انگار انتهایی ندارند
هر شب را چشم به راه
میان دلواپسیهای شبانه ام گریستم
احساسم را زمستان زمستان
جای گرمای نگاهت گریستم
اما باز هم!
وهمِ احساسم میان دوری تو
به وسعت یک اتاق بود...

#هرمزگان‌زیبا
#بندرعباس
#ابراهیم‌‌منصفی_رامی‌جنوب
#چوک‌بندر
#ویسگون
دیدگاه ها (۰)

#شبنم‌های‌ِشور!حواست هستچند وقتیست شانهایت خیس نشده!چند وقتی...

#جاده‌های‌زمستانی!در جاده سرد زمستان نرسیده به غروب آفتاب آر...

#هنگام‌ساحل‌ِنهنگ...عمیق احساسی دارمبه ژرفای اقیانوس آرامآن ...

#بیا‌_با_نوشته‌های‌من‌همراه_شو!بیا با نوشته های من همراه شو!...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩³⁴به چهره های حیرت زده شون نگاه کردمهه فک ک...

شاخ طلا

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط