گاهی وقتا

گاهی وقتا…
اون‌قدر ساکت می‌شی که حتی دلت هم صداتو نمی‌شنوه.
اون‌قدر اشکاتو قورت می‌دی که دیگه بغض، یه مهمونِ همیشگی می‌شه توی گلوت.
بعضی دردها جیغ نمی‌زنن…
آروم می‌شینن یه گوشه‌ی قلبت،
هر روز یه ذره بیشتر رشد می‌کنن،
و یه جایی، یه لحظه‌ای…
همه‌چی فرو می‌ریزه.
شاید بگن قوی‌ای، شاید بگن بزرگی،
ولی هیچ‌کس نمی‌پرسه:
"قوی بودن، چقدر خستت کرده؟"
من خستم…
از وانمود کردن،
از قایم کردن،
از اینکه کسی نفهمید منم یه روزی دل بستم…
منم یه روزی امید بستم به دل‌هایی که هیچ‌وقت مال من نبودن.
و حالا؟
من موندم، و یه اتاقِ ساکت،،
دیدگاه ها (۰)

دردهایی که توی سینه‌مون موند، همیشه برامون سنگین بود اما هیچ...

گفتین 🚽 و زدم قهقه

حیح حق باشه؟

سلام سلام خوشگلای من شرمنده نبودم پیجم تعلیق شده بود به لط...

عضو هشتم ( یونگی ) روزگارم به خوبی می گذشت حتی با اینکه تقری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط