چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p56
همه ا،تو پرت کردن تو استخر و در تمام موجودات و سوجو ها رو باز کردن زدن به هم و اینجوری تولد شلخشون شروع شد
...
اینا ویو
عا تهیونگ؟...اینجا چیکار میکنه؟
اینا: یا کیم
تهیونگ: اینا؟
اینا: اینجا چیکار میکنی
تهیونگ: هیچی فکر میکنم
اینا: به چی
تهیونگ: به اینکه کاش فقط با یه نفر بودم تا الان عشقم دچار سوء تفاهم نمیشد
اینا: هوم خوب میشد تو حتی منم تو چهار روز اول میخواستی مال خودت کنی...خوب شد خواهرت در امدم از کار وگرنه پا همچین آدم لاشیای نمیموندم
تهیونگ: لاشی؟من برادرتم چطور جرعت میکنی؟
اینا: شناختن آدما کار منه داداش جان
ته: باشه اصلا هرچی تو اینجا چیکار میکنی؟
اینا: هروقت ناراحتم میام اینجا
تهیونگ: تو دیگه واس چی ناراحتی؟
اینا: واسه اینکه فک کنم اونی(ا.ت)از من بدش میاد
ته: وِ(چرا)
اینا: عومم چون ظهر بهش زنگ زدم ک گفت اینا دستم بنده دارم آشپزی میکنم بعدش دیگه هرچی زنگش زدم دیگه جواب نداد تازه کی تو هتل آشپزی میکنه اخه
تهیونگ آهی کشید و موهاشو بهم ریخت و بع اینا اشاره کرد بشینه...میخواست بالاخره به یکی بگه دردشو
تهیونگ: تقصیر منه
اینا: چی؟
تهیونگ: عاشقش شدم و به گا رفتم
اینا: کی؟ا.ت؟!
تهیونگ: هوم...از بچگی باهاش بزرگ شدم و از بچگی متنفر بودم ازش و اونم همینطور اما عاشقش شدم ولی...من بچگی کردم و اکسپو اوردم خونه
اینا: تو...تو چیکار کردی نباید...
تهیونگ: میدونم!نباید...ولی ا.ت میخواست تا هستم کنار بمونه میخواس با دستپخت خودش غذا بهم راست کنه ولی موقع شروع سک__>س منو با اون دختره دید و من همونجوری که صبح سرش داد زدم تو اتاق داد زدم بهش ولی اون هیچی نگفت و رفت
اینا: خب تو اشتباه کردی دیگه عمرا به درخواست حتی فکر کنه ولی بازم دلیل نمیشه گوشیشو جواب نده
تهیونگ رفت تو جنوب جزیره جایی که قاچاقچیا بودن گوشیشو خاموش شده بود...گفت ازم متنفره که رفتارای باهاش نرمال نیس
اینا بلند شد و رو به تهیونگ گفت
اینا: باورم نمیشه منو تو از یه مادر باشیم....باید ازش عذر خواهی کنی بابت تمامی رفتارات و کارات
تهیونگ گفت: نمیخواد تا آخر عمرش منو ببینه چند بار بهم گفت ازم متنفره...معذرت خواهی فایده نداره
اینا الان دیگه میدونم اونی چرا جوابمو نداده ولی کسی که واقعا دلداری میخواد ا،ته نه تو
اینا رفت و تهیونگ چیزی نگفت فقط تو این فکر بود که بخش اصلی آزاری که به ا.ت رسونده رو نگفته و همبنجوریشم همه به بد بودنش پی بردن
...
ا.ت ویو
هانا اوردم توی اتاق و رو به روم نشست و دستمو گرفت
هانا: گفتم دیدیم همو با هم حرف بزنیم...جریان عاشق شدن چیه؟
ا.ت: هانا نمیدونم...اینقدر احساسی باهام برخورد میکرد که منم فکر کردم اونم عاشقمه شبا خواب لاو ترکوندن میدیم ولی اون یه ...
70❤️🤝🏿
همه ا،تو پرت کردن تو استخر و در تمام موجودات و سوجو ها رو باز کردن زدن به هم و اینجوری تولد شلخشون شروع شد
...
اینا ویو
عا تهیونگ؟...اینجا چیکار میکنه؟
اینا: یا کیم
تهیونگ: اینا؟
اینا: اینجا چیکار میکنی
تهیونگ: هیچی فکر میکنم
اینا: به چی
تهیونگ: به اینکه کاش فقط با یه نفر بودم تا الان عشقم دچار سوء تفاهم نمیشد
اینا: هوم خوب میشد تو حتی منم تو چهار روز اول میخواستی مال خودت کنی...خوب شد خواهرت در امدم از کار وگرنه پا همچین آدم لاشیای نمیموندم
تهیونگ: لاشی؟من برادرتم چطور جرعت میکنی؟
اینا: شناختن آدما کار منه داداش جان
ته: باشه اصلا هرچی تو اینجا چیکار میکنی؟
اینا: هروقت ناراحتم میام اینجا
تهیونگ: تو دیگه واس چی ناراحتی؟
اینا: واسه اینکه فک کنم اونی(ا.ت)از من بدش میاد
ته: وِ(چرا)
اینا: عومم چون ظهر بهش زنگ زدم ک گفت اینا دستم بنده دارم آشپزی میکنم بعدش دیگه هرچی زنگش زدم دیگه جواب نداد تازه کی تو هتل آشپزی میکنه اخه
تهیونگ آهی کشید و موهاشو بهم ریخت و بع اینا اشاره کرد بشینه...میخواست بالاخره به یکی بگه دردشو
تهیونگ: تقصیر منه
اینا: چی؟
تهیونگ: عاشقش شدم و به گا رفتم
اینا: کی؟ا.ت؟!
تهیونگ: هوم...از بچگی باهاش بزرگ شدم و از بچگی متنفر بودم ازش و اونم همینطور اما عاشقش شدم ولی...من بچگی کردم و اکسپو اوردم خونه
اینا: تو...تو چیکار کردی نباید...
تهیونگ: میدونم!نباید...ولی ا.ت میخواست تا هستم کنار بمونه میخواس با دستپخت خودش غذا بهم راست کنه ولی موقع شروع سک__>س منو با اون دختره دید و من همونجوری که صبح سرش داد زدم تو اتاق داد زدم بهش ولی اون هیچی نگفت و رفت
اینا: خب تو اشتباه کردی دیگه عمرا به درخواست حتی فکر کنه ولی بازم دلیل نمیشه گوشیشو جواب نده
تهیونگ رفت تو جنوب جزیره جایی که قاچاقچیا بودن گوشیشو خاموش شده بود...گفت ازم متنفره که رفتارای باهاش نرمال نیس
اینا بلند شد و رو به تهیونگ گفت
اینا: باورم نمیشه منو تو از یه مادر باشیم....باید ازش عذر خواهی کنی بابت تمامی رفتارات و کارات
تهیونگ گفت: نمیخواد تا آخر عمرش منو ببینه چند بار بهم گفت ازم متنفره...معذرت خواهی فایده نداره
اینا الان دیگه میدونم اونی چرا جوابمو نداده ولی کسی که واقعا دلداری میخواد ا،ته نه تو
اینا رفت و تهیونگ چیزی نگفت فقط تو این فکر بود که بخش اصلی آزاری که به ا.ت رسونده رو نگفته و همبنجوریشم همه به بد بودنش پی بردن
...
ا.ت ویو
هانا اوردم توی اتاق و رو به روم نشست و دستمو گرفت
هانا: گفتم دیدیم همو با هم حرف بزنیم...جریان عاشق شدن چیه؟
ا.ت: هانا نمیدونم...اینقدر احساسی باهام برخورد میکرد که منم فکر کردم اونم عاشقمه شبا خواب لاو ترکوندن میدیم ولی اون یه ...
70❤️🤝🏿
- ۲۱.۸k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط