صبح بردمش دامپزشکی حالش خوب بود فقط
میخواستم مطمعن بشم که خوب غذا میخوره
اون گفت وضعیتش خوبه و گفت یه امپول میزنه که تقویت بشه و اشتهاش بیشتر بشه
منم قبول کردم
بعد اینکه امپول رو زد بعد یک ربع پشمک بیحال شد شروع کرد به ناله کردن
من فکر کردم به خاطر درد امپوله بهش غذا دادم جاشو گرم کردم
ساعت 4 بهش غذا دادم گذاشتمش سر جاش
حدودا ساعت 5 نیم بود دیدم مامانم اینا با خودشون صحبت میکنن یهو ابجی کوچیکم بدوبدو اومد گفتم گربه ات مرده رفتم دیدم راست میگفت
خیلی گریه کردم
خودم با دستایی خودم خاکش کردم خیلی سخت بود
اونم برای من که تمام دوستام رفتن و پشمک این چند روز تنها دوستم شده بود
فکر کن هیچ دوستی نداشته باشی
حتی از خونه هم بیرون نمیرم
یا داخل گوشیم یا یه جا نشستم دارم فکر می کنم
باز خوبه شما مدرسه میرید من حتی مدرسه هم نمیتونم برم
😞😔
میخواستم مطمعن بشم که خوب غذا میخوره
اون گفت وضعیتش خوبه و گفت یه امپول میزنه که تقویت بشه و اشتهاش بیشتر بشه
منم قبول کردم
بعد اینکه امپول رو زد بعد یک ربع پشمک بیحال شد شروع کرد به ناله کردن
من فکر کردم به خاطر درد امپوله بهش غذا دادم جاشو گرم کردم
ساعت 4 بهش غذا دادم گذاشتمش سر جاش
حدودا ساعت 5 نیم بود دیدم مامانم اینا با خودشون صحبت میکنن یهو ابجی کوچیکم بدوبدو اومد گفتم گربه ات مرده رفتم دیدم راست میگفت
خیلی گریه کردم
خودم با دستایی خودم خاکش کردم خیلی سخت بود
اونم برای من که تمام دوستام رفتن و پشمک این چند روز تنها دوستم شده بود
فکر کن هیچ دوستی نداشته باشی
حتی از خونه هم بیرون نمیرم
یا داخل گوشیم یا یه جا نشستم دارم فکر می کنم
باز خوبه شما مدرسه میرید من حتی مدرسه هم نمیتونم برم
😞😔
- ۳۲.۹k
- ۰۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط