آمدی جانم به قربانت صفا آورده ای
درد بی درمان قلبم را دوا آورده ای

دور از روی چو ماهت خانهِ غم بود دل
غمگسارم گشتی و با خود شفا آورده ای

با خودم گفتم اگر آیی سخن ها گویمت
چون بگویم چون لبی پر مدعا آورده ای

روز و شبها را به امید لقایت بوده ام
وعده ها دادی مرا حالا وفا آورده ای

با خودم گفتم ملک ایام هجران شد تمام
آمدی خوش آمدی جانی مرا آورده ای.
دیدگاه ها (۰)

محشری دیشب به یادت کنج خلوت داشتم یک زمین هفت آسمان چشمان حس...

فداے چشم هاے مهربانت ناز بانو جانعسل چشمت عسل طعم زبانت ناز ...

دلم بی‌عشق میمیرد در این بازارِ تنهاییڪنارم باش ، میمیرم ڪه ...

عشق را دنیا به نام ما نوشت عاشقم من، عاشق این سرنوشت در کنار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط