No like

No like ...

میگفت ؛ ...
شب های سیاهی پایانی نداشت ...

گفته بود که میاد ...
توی مکان عمومی بیش از ۱۵۰ نفر همه بیگانه و ... شب تقریبا ساعتای ۷ و خورده ...

یکباره دیدمش چشماش و شناختم ...
ماسک زده بود چشماش و تو چشمام قفل کرد و فاصله کم شد روبروم ایستاد و نیگاه تو چشمام و ...چون میدونستم میاد از چشماش شناخته بودمش ...
وایساد روبروم و تو چشمام و ماسک و برداشت ...چند قدم آخرش نرسیده یخ یخ شدم N بالا رفته بود نه اینجور ...
ماسک و که برداشت چشم از چشمم برنمیداشت ...چقدر و چرا انقدر پیر اگه صد سال هم می‌داشت مشکلی نبود ...
نزدیک به ۶۰۰_۷۰۰‌ سالِ بود ...
ندونستم کی گره روسری و باز کرد ...
۶یا ۷ تا ساسون منظم اتو شده به شکل چروک روی گردن سمت راستش بود ...
هم ترسناک بود و هم وحشتناک ...
آخر سر اومدو کنارم نشست ، من ایستاده و و اون...انگار اصلا آدما نمی دیدنش ...
یک ساعت شد کنارم نشست و حرفی نزد ...

نفهمیدم بعدش کی رفت ...
فقط فهمیدم چنان گرمم شده بود و عرق می‌ریختم که ... چشم هاش میخواستن رنگ و عوض کنن اما حواسش خیلی بود ...
خُب ... باورش سخته ولی ...
برخلاف باورهام اصلا قابل قبول نیست ولی ...
مشخص بود ی سیاره دیگه زندگی میکنه ...

فقط میخواست بگه ؛ ...
یکبار در حیات سهم هم بوده و ...بعدش نیستیم ...
اون عاشق تر بود ی جور غم و اندوهی داشت که کافر هم نبینه ...غم عشق و دوری چقدر پیرش کرده بود ...
راستش و بگم ...هیچوقت فک نمیکردم که دل م پس بزندش...اون فهمید ...
خونه که رسیدم روحم برخلاف همیشه که
میگفت ؛ بهت دستور میدم نَمیر ...
گفت ؛ بهت دستور میدم بِمیر ، بِمیر ،بِمیر ...
تازه امروز ی نفسی بالا میاد ...

خُب ...میدونم از اینا کتابی در نمیاد ...خخخ
دیدگاه ها (۰)

No like ...میگه ؛ ...چراغ ها را روشن کنید آنان که خواب اند ...

No like ...

No like ...میگفت ؛ ...کفتارها به بوی خون میان ...دشمن ها هم...

No like ...میگه ؛ ...نمیدونم ، به چه کسی نیگاه میکنه چشمات ....

black flower(p,214)

نام فیک:عشق مخفیPart: 19ویو ات*اون دختره کیه؟ *دوست دخترشه؟*...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط