وقتی که رو بچه حساسه و بخاطرش دعواتون میشه...
P_one
ویو ا.ت
امروز روز عادت ماهیانمه...برعکس جیهوپ هم شب نمیاد
یعنی لعنت به این شانس من..
الان فقط دنبال یه بهونم تا دعوا راه بندازم
سولین بچه ا.ت اومد
سولیا:مامان..هق هق
ا.ت: باز چیشده(عصبی و کلافه)
سولین: غذام هیق،ریخت رو زمین..هیق
ا.ت: وای وای سولیننن مگه من بهت نگفتم ظرف غذاتو نیار جلو..ها؟ گفتم بزار خودم میام برات دیگه چرا حرف گوش نمیکنی هاا(داد بلندی زد)
سولین: ببخشید مامان...هق مامان من جدا خیلی گشنم بود(گریه)
کلافه از روی مبل بلند شدم و دسمالو خیس کردم و ابشو گرفتم انداختم تو سینه سولین
ا.ت: برو قشنگگگگ تمیزش کن امروز مامان حوصله نداره فهمیدی؟
سولین: هق مامان عصبانی نباش..
ات:گفتم برو تو اتاقت تمیز کن(داد)
سولین رفت تو اتاقش و درو بست و گریه کرد و ا.ت نشست روی مبل و صدای گریه سولین رو شنید
ا.ت: سولین خفه میشی یا خفت کنم؟
دیگه صدایی نیومد
ا.ت: خدایا من چم شده..چرا اینجوری میکنم،خدایا منو بکش سر بچمم بیخود داد زدم(گریه)
اون شب گذشت و نصف شب ا.ت وارد اتاق سولین شد که دید خوب زمینو پاک کرده دسمالو همونجا گذاشته بود و خودش به حالت سجده خواب رفته بود
ا.ت ببخشید مامانی چقدر گریه کردی آخه
ا.ت سولین رو برداشت و تو تختش گذاشتم و دستمالو برد و شست
ویو فردا شب جیهوپ
جیهوپ: خوشگل بابا،خانم خونه..کجایین امیدتون اومده(با دستای پر از خرید درو بست)
سولین بدو بدو از اتاقش اومد بیرون و پرید تو بغل جیهوپ*بابایییی
جیهوپ: عیجونم،دختر بابایی چطوره؟
سولین: من خوبم..ولی انگار مامانی حالش خوب نیست
جیهوپ: چرا؟
سولین: دیروز غذام ریخت رو زمین بعد مامانی دعوام کرد سرم داد زد از دیروز تو اتاقمم تازه نزاشته تلویزیون ببینم حتی گوشیم بهم نداد(اروم و بچگونه)
جیهوپ: اشکال نداره بابایی،بیا گوشی منو بگیر برو تو اتاقت..باشه پرنسسم؟
سولین: باشه(گوشی رو گرفت و رفت)
جیهوپ: ا.ت..ا.ت کجایی
ا.ت: چیه..چی میخوای(کلافه)
جیهوپ:عزیزکم..چیشده؟(رفت تو اتاق ات و نشست کنار ا.ت)
ا.ت: هیچی فقط دختر گلت دسته گل به آب داده
جیهوپ: اونو میدونم،تو هیچ وقت سر بچه داد نمیزنی..چیشده
ا.ت: هوسوک تنهام بزار..نمیخوام اتفاقی بیوفته
جیهوپ:هوسوک؟تو هیچ وقت منو اینجوری صدا نمیکنی..
ا.ت:برو بیرون..(بغض)
جیهوپ: خب بگو چیشده،چرا سر بچه داد زدی؟(کمی عصبی)
ا.ت: گفتم برو بیرون(داد زد)
جیهوپ شونه های ات رو محکم گرفت
هوبی: من هیچ جا نمیرم،چیشده..
ا.ت:برو بیر....
جیهوپ: بسه دیگه ا.ت،حوصلمو سر بردی..هر چقدر میپرسم چیشده هیچی نمیگی،اینقدر خودخواه نباش..بچه رو از دیروز تا حالا تو اتاقش حبس کردی نمیگی بلایی سرش بیاد؟(داد زد)
ا.ت: هیچ وقت به من اهمیت نمیدی..از وقتی سولین به دنیا اومده توجهت به من کم شده،انگار اصلا منو نمیبینی رو اون حساسی ولی من ...
۳۰🤎🤍
ویو ا.ت
امروز روز عادت ماهیانمه...برعکس جیهوپ هم شب نمیاد
یعنی لعنت به این شانس من..
الان فقط دنبال یه بهونم تا دعوا راه بندازم
سولین بچه ا.ت اومد
سولیا:مامان..هق هق
ا.ت: باز چیشده(عصبی و کلافه)
سولین: غذام هیق،ریخت رو زمین..هیق
ا.ت: وای وای سولیننن مگه من بهت نگفتم ظرف غذاتو نیار جلو..ها؟ گفتم بزار خودم میام برات دیگه چرا حرف گوش نمیکنی هاا(داد بلندی زد)
سولین: ببخشید مامان...هق مامان من جدا خیلی گشنم بود(گریه)
کلافه از روی مبل بلند شدم و دسمالو خیس کردم و ابشو گرفتم انداختم تو سینه سولین
ا.ت: برو قشنگگگگ تمیزش کن امروز مامان حوصله نداره فهمیدی؟
سولین: هق مامان عصبانی نباش..
ات:گفتم برو تو اتاقت تمیز کن(داد)
سولین رفت تو اتاقش و درو بست و گریه کرد و ا.ت نشست روی مبل و صدای گریه سولین رو شنید
ا.ت: سولین خفه میشی یا خفت کنم؟
دیگه صدایی نیومد
ا.ت: خدایا من چم شده..چرا اینجوری میکنم،خدایا منو بکش سر بچمم بیخود داد زدم(گریه)
اون شب گذشت و نصف شب ا.ت وارد اتاق سولین شد که دید خوب زمینو پاک کرده دسمالو همونجا گذاشته بود و خودش به حالت سجده خواب رفته بود
ا.ت ببخشید مامانی چقدر گریه کردی آخه
ا.ت سولین رو برداشت و تو تختش گذاشتم و دستمالو برد و شست
ویو فردا شب جیهوپ
جیهوپ: خوشگل بابا،خانم خونه..کجایین امیدتون اومده(با دستای پر از خرید درو بست)
سولین بدو بدو از اتاقش اومد بیرون و پرید تو بغل جیهوپ*بابایییی
جیهوپ: عیجونم،دختر بابایی چطوره؟
سولین: من خوبم..ولی انگار مامانی حالش خوب نیست
جیهوپ: چرا؟
سولین: دیروز غذام ریخت رو زمین بعد مامانی دعوام کرد سرم داد زد از دیروز تو اتاقمم تازه نزاشته تلویزیون ببینم حتی گوشیم بهم نداد(اروم و بچگونه)
جیهوپ: اشکال نداره بابایی،بیا گوشی منو بگیر برو تو اتاقت..باشه پرنسسم؟
سولین: باشه(گوشی رو گرفت و رفت)
جیهوپ: ا.ت..ا.ت کجایی
ا.ت: چیه..چی میخوای(کلافه)
جیهوپ:عزیزکم..چیشده؟(رفت تو اتاق ات و نشست کنار ا.ت)
ا.ت: هیچی فقط دختر گلت دسته گل به آب داده
جیهوپ: اونو میدونم،تو هیچ وقت سر بچه داد نمیزنی..چیشده
ا.ت: هوسوک تنهام بزار..نمیخوام اتفاقی بیوفته
جیهوپ:هوسوک؟تو هیچ وقت منو اینجوری صدا نمیکنی..
ا.ت:برو بیرون..(بغض)
جیهوپ: خب بگو چیشده،چرا سر بچه داد زدی؟(کمی عصبی)
ا.ت: گفتم برو بیرون(داد زد)
جیهوپ شونه های ات رو محکم گرفت
هوبی: من هیچ جا نمیرم،چیشده..
ا.ت:برو بیر....
جیهوپ: بسه دیگه ا.ت،حوصلمو سر بردی..هر چقدر میپرسم چیشده هیچی نمیگی،اینقدر خودخواه نباش..بچه رو از دیروز تا حالا تو اتاقش حبس کردی نمیگی بلایی سرش بیاد؟(داد زد)
ا.ت: هیچ وقت به من اهمیت نمیدی..از وقتی سولین به دنیا اومده توجهت به من کم شده،انگار اصلا منو نمیبینی رو اون حساسی ولی من ...
۳۰🤎🤍
- ۱۹.۴k
- ۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط