چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p6۸
تهیونگ لبخندی زد و دستشو ول کرد تا خواست بره ا.ت صداش زد..هر دو با تعجب برگشتن سمت صدا
ا.ت: کجا میری؟
تهیونگ: خودت الان گفتی از زندگیم گمشو منم دارم میرم که منو نبینی
ا.ت: منو ببر خونم
جین: من میبرمت
ا.ت: جین خیلی ممنونم ولی من با تهیونگ حرف دارم
جین لبشو گزید و سرشو به نشونه باشه تکون داد ولی قبل رفتن کوتشو به ا.ت داد
ا.ت: هوم؟
جین: لباست بازه(تو گوشش)
ا.ت از اینهمه جنتلمنی جین لبخند خجالتیای زد که از چشم تهیونگ دور نموند و انگار که روی تیش بنزین ریخته باشی
تهیونگ: ا.ت بریم(بم)
بچها از هم خداحافظی کردن ولی تهیونگ واقعا بهش برخورده بود
ویو ماشین
ا.ت به مپ ماشین نگاه نکرد...تهیونگ حتا آدرس خونشو داشت
ا.ت: چرا چیزی نگفتی
ته: راجب چی
ا.ت: چرا نپرسیدی ازم که واسه چی خونمو جدا کردم
ته: پرسیدن نداره که...غیر از اینه که میخواستی منو نبینی؟
ا.ت: فکر کردم...دیگه جای من اونجا نیس
تهیونگ ویو
دوست داشتم بگم تو خانوم اون خونه ای اون خونه مال خودته کسی که جاش اونجا نیس منم نه تو
تهیونگ: چرا اینجوری فکر کردی
ا.ت: بخاطر تو چون نا متعارف رفتار میکنی...حتی امروز میخواستی منو بکشی
ته: متاسفم کنترلمو از دست دادم
ا.ت: ولی چرا؟چرا باید کنترلتو از دست بدی
تهیونگ: پوف چون تو به عنوان یه شخص مهم که این مدت زیر نظری هیچ فکری رو رفتارت نداری
ا.ت: واسه این کنترلتو از دست دادی(مسخره)..کاش یکم قیرت داشتی(زمزمه)
ته: هوم...رسیدیم شب خوبی داشته باشی
ا.ت: ته
تهیونگ بدون نگاه کردن به ا.ت جواب داد
ته: بله
ا.ت: بله؟چه با ادب...
ته: حرفتو بزن
ا.ت: من واقعا تو اون شرکت سهمی ندارم...فردا میام و سهامم و همراه با ۳ دنگم از شرکت رو به نامت میزنم
ته: مجبور نیستی
ا.ت: من دیگه حوصله دردسر ندارم...امیدوارم درک کنی
ته: پس تصمیم گرفتی با جین ازدواج کنی و تا ابد منو نبینی
ا.ت میخواست توضیح نده اما یه حسی میگفت تمام اطلاعات خودتو بهش بده یه بهونه دستش بده که بعضی وقتا ببینیش...اون شرکت میتونه بهونه خوبی بشه
ا.ت ویو
نه نه من چیزی نمیگم فرقی نمیکنه اون به هر حال براش مهم نیس...(گوشی تهیونگ زنگ خورد) کیه این موقع؟
تهیونگ: او یونا چطوری؟
...
تهیونگ: اوکی کجا بیام!؟
...
تهیونگ: منتظرم باش(قطع کرد)شبخیر
ا.ت: کجا میخوای بری؟
تهیونگ: حرفی داری؟
ا.ت ویو
مگه من کرم عوضی خودت الان گفتی یونا...چیش...ا.ت بگو خودتو راحت کن دیگه
تهیونگ: الو!!
ا.ت: من به جین علاقهای ندارم شاید یه روزی کراش بودم اما خیلی خیلی وقته که کس ویکه ای رو دوست دارم و اما دلیل دادن سهمم بخاطر این نیس که نبینمت...من فقط حس و حوصله کار کردن ندارم
تهیونگ: اوکی(اروم)
ا.ت لبشو گاز گرفت و پیاده شد قشنگ فهمیده بود براش مهم نیسته
...
ویو کمی بعد
ا.ت مشتاشو رو بالشت خالی میکرد و..
۱۰۰❤️
تهیونگ لبخندی زد و دستشو ول کرد تا خواست بره ا.ت صداش زد..هر دو با تعجب برگشتن سمت صدا
ا.ت: کجا میری؟
تهیونگ: خودت الان گفتی از زندگیم گمشو منم دارم میرم که منو نبینی
ا.ت: منو ببر خونم
جین: من میبرمت
ا.ت: جین خیلی ممنونم ولی من با تهیونگ حرف دارم
جین لبشو گزید و سرشو به نشونه باشه تکون داد ولی قبل رفتن کوتشو به ا.ت داد
ا.ت: هوم؟
جین: لباست بازه(تو گوشش)
ا.ت از اینهمه جنتلمنی جین لبخند خجالتیای زد که از چشم تهیونگ دور نموند و انگار که روی تیش بنزین ریخته باشی
تهیونگ: ا.ت بریم(بم)
بچها از هم خداحافظی کردن ولی تهیونگ واقعا بهش برخورده بود
ویو ماشین
ا.ت به مپ ماشین نگاه نکرد...تهیونگ حتا آدرس خونشو داشت
ا.ت: چرا چیزی نگفتی
ته: راجب چی
ا.ت: چرا نپرسیدی ازم که واسه چی خونمو جدا کردم
ته: پرسیدن نداره که...غیر از اینه که میخواستی منو نبینی؟
ا.ت: فکر کردم...دیگه جای من اونجا نیس
تهیونگ ویو
دوست داشتم بگم تو خانوم اون خونه ای اون خونه مال خودته کسی که جاش اونجا نیس منم نه تو
تهیونگ: چرا اینجوری فکر کردی
ا.ت: بخاطر تو چون نا متعارف رفتار میکنی...حتی امروز میخواستی منو بکشی
ته: متاسفم کنترلمو از دست دادم
ا.ت: ولی چرا؟چرا باید کنترلتو از دست بدی
تهیونگ: پوف چون تو به عنوان یه شخص مهم که این مدت زیر نظری هیچ فکری رو رفتارت نداری
ا.ت: واسه این کنترلتو از دست دادی(مسخره)..کاش یکم قیرت داشتی(زمزمه)
ته: هوم...رسیدیم شب خوبی داشته باشی
ا.ت: ته
تهیونگ بدون نگاه کردن به ا.ت جواب داد
ته: بله
ا.ت: بله؟چه با ادب...
ته: حرفتو بزن
ا.ت: من واقعا تو اون شرکت سهمی ندارم...فردا میام و سهامم و همراه با ۳ دنگم از شرکت رو به نامت میزنم
ته: مجبور نیستی
ا.ت: من دیگه حوصله دردسر ندارم...امیدوارم درک کنی
ته: پس تصمیم گرفتی با جین ازدواج کنی و تا ابد منو نبینی
ا.ت میخواست توضیح نده اما یه حسی میگفت تمام اطلاعات خودتو بهش بده یه بهونه دستش بده که بعضی وقتا ببینیش...اون شرکت میتونه بهونه خوبی بشه
ا.ت ویو
نه نه من چیزی نمیگم فرقی نمیکنه اون به هر حال براش مهم نیس...(گوشی تهیونگ زنگ خورد) کیه این موقع؟
تهیونگ: او یونا چطوری؟
...
تهیونگ: اوکی کجا بیام!؟
...
تهیونگ: منتظرم باش(قطع کرد)شبخیر
ا.ت: کجا میخوای بری؟
تهیونگ: حرفی داری؟
ا.ت ویو
مگه من کرم عوضی خودت الان گفتی یونا...چیش...ا.ت بگو خودتو راحت کن دیگه
تهیونگ: الو!!
ا.ت: من به جین علاقهای ندارم شاید یه روزی کراش بودم اما خیلی خیلی وقته که کس ویکه ای رو دوست دارم و اما دلیل دادن سهمم بخاطر این نیس که نبینمت...من فقط حس و حوصله کار کردن ندارم
تهیونگ: اوکی(اروم)
ا.ت لبشو گاز گرفت و پیاده شد قشنگ فهمیده بود براش مهم نیسته
...
ویو کمی بعد
ا.ت مشتاشو رو بالشت خالی میکرد و..
۱۰۰❤️
- ۱۶.۵k
- ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط