ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم

ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم
در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم

گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان
جان نیز بدادیم و به جانان نرسیدیم

گشتیم گدایان سر کویش و هرگز
در گرد سراپرده سلطان نرسیدیم

چون سایه دویدیم به سر در عقبش لیک
در سایه آن سرو خرامان نرسیدیم

رفتیم که جان بر سر میدانش فشانیم
از سر بگذشتیم و به میدان نرسیدیم

چون ذره سراسیمه شدیم از غم و روزی
در چشمه خورشید درفشان نرسیدیم

در تیرگی هجر بمردیم و ز لعلش
هرگز به لب چشمه حیوان نرسیدیم

ایوب صبوریم که از محنت کرمان
چون یوسف گم گشته به کنعان نرسیدیم

از زلف تو زنار ببستیم و چو خواجو
در کفر بماندیم و به ایمان نرسیدیم...

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

گاهی هم باید خودتو بزنی به دیوانگی...میخوام آخریو به چالش دع...

عجب که راه نفس بسته اید بر من و بازدر انتظار نفس های دیگرید ...

اجرای جالب رقص جاهلی باهنرمندی مهرناز عزیز ازخطه سرسبزفارس.....

یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرارخ و زلفت عوض شام و سحر بود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط