«پُرم. کلمات با منِ درمانده آشتی نمی‌کنند. قهرشان گرفته؟ از چه چیزی؟
از اینکه تمام احساسات درون این کله‌ی بنا‌کج عمیق‌تر و تاریک‌تر است و نمی‌توان به‌درستی دیگر از آن‌ها نوشت؟ تقصیر من است؟
ما هرگز باهم شرط نگذاشته بودیم که تمامی کلماتی که خون‌ش قطره‌به‌قطره لای ورقه‌های کهنه‌ی کتاب می‌چکد معنی‌ای پشتش پنهان باشد. ما هیچ‌وقت به نتیجه‌ای نرسیده بودیم که اگر من از کلمات دور ماندم اون نیز چنین کند.
بین ما هرگز جدایی اتفاق نیفتاده بود عزیز من. بین ما هرگز دو راهی اتفاق نیفتاده بود.
من مجبورم نبودم انتخاب کنم.
آن‌ها تسلیم احساسات و افکار من بودند و من با تاریکی‌ای که کنارم نشسته بود رقص قلم را اجرا می‌کردم.
این جدایی عزیزم، این جدایی طوری ناخوشایند است که انگار من را از من گرفته‌اند. آب، غذا، عشق، وجود، زمان و خدا را از من گرفته‌اند.
این جدایی به‌قدری خانمان‌سوز است که انگار تمام چیزی که می‌توان باشم و نیستم را از من گرفته‌اند...
خشمگینم؟ نمی‌دانم. دلگیرم؟ اندکی. سوگوارم؟ بسیار. ممکن است کلمات باز هم به ساز ما برقصد؟ سردرگمم.
آه، درست است. رکن اصلی خلق این بود که حین احساس و زندگی کردن تمامی حضور و وجود، برقصیم و برقصم...
من رقصیدن را فراموش کردم؟
از مقصد دور ماندم؟
از تو عزیزترینم یا از من؟
من از کدام "مقصد" دور ماندم که حالا انگاری این‌بار از این کوزه‌ی شکسته‌‌ی ما چیزی نمی‌تراود که از درون اوست؟
از کدام رقص امتناع کردم که حالا تمامی تراوشات وزن‌دار افکار و احساساتم تبدیل شده‌اند به خیرگی درون دیوانگی؟
این جنون برای من زیاد از حد تحملم است.
این جنون، عزیزم... پایان خوشی ندارد.
نمی‌دانم. این‌بار بیشتر از همیشه همه‌چیز را می‌بینم و هیچ‌چیز نمی‌دانم...
شاید دیگر شجاعتش را ندارم؟
از برهنگی خویش فرار می‌کنم؟
یا باز هم از خود بودن می‌ترسم؟
شاید هم خواندن و دیدن خودم...
نمی‌دانم اما تنها چیزی که ازش مطمئن هستم این است که منتظر رقص دوباره‌ی من با من می‌مانم.
من وقیحانه نه، سربه‌زیر و به آغوش خاک رسیده منتظر می‌مانم.
این‌بار من منتظر رقص چندنفره‌ی ما زیر بید مجنونی که کالبد تمام نرسیدن‌های من است می‌مانم.
من منتظر من می‌مانم
شاید چون این آخرین رقص تک‌نفره‌ی من است؟
پُرم...
پُرتر از آنکه از این رقص جنون سَر باز بزنم.»
دیدگاه ها (۲)

میدانی درد دارد :))))قفسه ی سینه ام درد دارد دردی مشابه با ش...

« غرق شدن »جمله ی عجیبی است .انگار وصف حالم را میگوید .آنقدر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط