در این تنگنا، برنده آن طرفی است که بتواند یک نفس بیشتر دوام بیاورد...!

به‌من گفت: چشمهای تو مرا به این روز انداخت، این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده. تاب و تحمل نگاه‌های تو را نداشتم. نمی‌دیدی که چشم به زمین می‌دوختم؟ به او می‌گفتم: در چشمهای من دقیق‌تر نگاه کن! جز تو هیچ چیزی در آن نیست.

می‌گفت: نه، یک دنیای مرموز در این نگاه نهفته. من آدم خجولی بودم، چشمهای تو به من جرأت دادند. آنوقت من دستش را می‌گرفتم، کف آنرا می‌بوسیدم و می‌گفتم: چه روح بزرگی تو داری؟ من این کیفیت تو را دوست دارم، این شور، این حرارت، این سوز و تشنگی تو را می‌خواهم، می‌خواهم همیشه با تو زندگی کنم، همیشه با تو باشم.

وقتی او صحبت میکرد، سرم را روی شانه‌اش تکیه می‌دادم. امّا او آرام نمی‌گرفت. دست می‌انداخت و گردن مرا می‌فشرد و لب‌هایش را روی گلوی من فشار می‌داد. نفس مرا می‌گرفت.

به او می‌گفتم: تو چقدر زجر می‌کشی. تو چقدر زجر کشیده‌ای؟ به‌من می‌گفتند که تو مرد خشن و بی‌عاطفه‌ای هستی. چطور آنقدر آرام بودی و آرام می‌نمودی؟ من این روح پرطاقت تو، این روح ستمدیدهٔ تو را می‌پرستم، می‌خواهم از همه کار تو با خبر باشم. هر چه بگوئی می‌کنم، از هیچ چیز هراس ندارم.

📕 چشمهایش
✍🏽 #‌بزرگ_علوی

برای تو 🫂❤️
دیدگاه ها (۰)

مادرا که عشقن ولی به افتخار همه ی پدرایِ بی ادعای مهربونی که به قدر کافی ازشون تقدیر نشده گاها🥺❤️

‌‌من و تو هردو تمامیم بهم...

اساتید نظر بدین ببینیم دوس دارین یا چی؟ 😋🤣

انقدر به این کلیپ خندیدم دل و رودم به هم پیچیده🤣🤣🤣🤣🤣🤣

بمان در سینه ام ز آنجا که هم جانی و جانانینفس میگیرم از بویت...

موسیقی

مکاشفه:روزی میرسد که فقط دوساعت آب باشه نزدیک خواهیم دیددیدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط