رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک ِ گرم

در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو عشق تو نیستم
#فروغ 💚
دیدگاه ها (۱)

"پاییزی تلخ"🍂🍂شب سردی است ، و من افسردهراه دوری است ، و پایی...

زمـان ایـسـتـاده؛مـن تـو خـوابــم بــه خـونـه بــر مـی گـردم...

"STORY"⊰ اسـتـوری هـای مـنـتـخـبِ شـمـا⊱"لـطـفـااسـلـایـد۶رو...

𝐑𝐞𝐢𝐧𝐜𝐚𝐫𝐧𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧🔮𝘤𝘢𝘱𝘵𝘪𝘰𝘯 𝗟𝗼𝗮𝗱𝗶𝗻𝗴... ... ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط