تا گرفتی دستهایم را دلم دیوانه شد
تا نهادم سر به دامانت نمیدانم چه شد

گم شدم چون قایقی کهنه میان موجها
در شب حال پریشانت نمیدانم چه شد

بی وفا رفتی و من باخاطراتت مانده ام
آن قرارو عهد و پیمانت نمیدانم چه شد

گفته بودم تا ابد عاشق نخواهم شد ولی
تا نگه کردم به چشمانت نمیدانم چه شد
دیدگاه ها (۵)

حس میکنم از دعوتت قدری پشیمانمای وای بر من ! شد لبانت سهم فن...

پای کسی بمون که وقتی سرش داد میزنی وقتی اذیتش می‌کنی بگه بیش...

خیلی ساله دلم از زندگی .. از نفس کشیدن زوری خسته اس

تک و تنهاتر از آنم که به دادم برسند 🌹🌺

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط