گنجشکی به خدا گفت لانهی کوچکی داشتم آرامگاه خستگیم

گنجشکی به خدا گفت: لانه‌یِ کوچکی داشتم، آرامگاهِ خستگیم، سرپَناهِ بی‌کسی‌ام بود، طوفانِ تو آن را از من گرفت! کجایِِ دنیایِ تو را گرفته بودم؟
خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه‌ات بود. تو خواب بودی، باد و باران را گفتم لانه‌ات را واژگون کند، آنگاه تو از کمینِ مار پَرگشودی.
چه بسیار بلاها که به واسطه‌یِ محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام برخواستی!

تو حکمتِ خیلی چیزها رو نمیدونی
اما گذشتِ زمان به تو نشان خواهد داد!

خدایا مارو ببخش
بخاطر همه‌یِ غُرزدن‌هامون🤲🏻❤️
@Edi.bnd
دیدگاه ها (۳)

عیدتون مبارک ..نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق🌷❤🌷

نگران فردایت نباشخدای دیروز و امروز ، خدای فردا هم هستما اول...

هیچ وقت حسرت زندگی آدمایی رو که از درونشون خبر نداری نخور !!...

ممکنه طول بکشه با کسی صمیمی بشیولی وقتی دیدی اون آدم یه شخصه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط