تو را گم کرده ام اما کجا یادم نمی آید

تو را گم کرده ام اما کجا یادم نمی آید
کجا ول کرده ای دست مرا یادم نمی آید
به بدبختی به دست آورده بودم قلب سنگت را
چرا آسان مرا کردی رها یادم نمی آید
میان خواب و بیداری گمانم دیدمت با او...
چه ظلمی کرده ای بر من روا یادم نمی آید
چه شب ها تا سحر با اشک خود چون شمع خو کردم
چه شب ها تا سحر گفتم خداا یادم نمی آید
سراسر سوختی جان مرا با بی وفایی ها
به دل داغی زدی دیگر چرا یادم‌ نمی آید
برایم یادگاری ماند تنها زخم و دلتنگی...
خودت را بعد عمری بی وفا یادم نمی آید
شبیه صخره ای سنگی برای عاشقی بودی
من از تو غیر پژواک صدا یادم نمی آید
خودم را در تو گم کردم شبی بارانی و غمگین
تو را گم کرده ام اما کجا یادم نمی آید
دیدگاه ها (۰)

روزگار به من آموخت که چیزی را، بدست نخواهم آورد مگر اینکهچیز...

همه ی سهم من از خودم😔دلی ست که هر لحظهبرایت بیقرار استو نبود...

آخرین پرنده ام، گرم بال و پَر زدنآسمونم رفته، کوچ کرده از من...

میگن یکی تو زندگیتهچی بگم تونسته دیگهمیگن بعد من اون مثل این...

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدین سان خواب ها ر...

"پارت اول""یادگاری از تاریکی"تقریبا دو سال شده است که خواهر ...

دوست پسر مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط