گفت

گفت :
چشاتو ببند فکر کن به زندگی که دوست داری ده سال دیگه داشته باشی...
چشامو بستم ؛
خودمو دیدم که دارم مقنعمو در میارم و همزمان با گوشیم چیزیو تایپ میکنم ،
حتما داشتم تایپ میکردم من رسیدم خونه عزیزم
بعد لباسامو عوض کردمو یه نگاه به ساعت انداختم و رفتم آشپزخونه ،
همه کارایی که زنای دیگه میکنن رو انجام دادم
ولی خب من یه فرقی داشتم ،
همه زنا اونقدر خوشبخت نیستن که سقفشون با سقف کسی که میخوانش مشترک باشه...
صدای چرخیدن کلید تو قفلو میشنوم
میرم سمت در و کیفشو ازش میگیرم و بهش خسته نباشید میگم ،
یه لیوان چایی میریزم براش که غنچه گلِ محمدیِ روش عجیب دلبری میکنه...
باهم شام میخوریم ، از اتفاقای روزمره میگه و من از پیچیدگی پرونده امروزم...
زندگیمون معمولیه ،
مثلِ خونمون ،
مثلِ خودمون حتی ،
ولی مهم اینه شبا با حالِ خوب میخوابیم ،
با خنده ی چشامون،با عطرِ نفساش و گرمای تنش...
چشامو باز میکنم...
میگه : چی توی رویاهات از همه چی  پررنگ تره؟؟
که اگه اون نباشه بقیه رویاهاتم یه جورایی نابود میشن؟؟
چشامو میبندم و تندی باز میکنم ،
میگم :
صاحبِ اون چشمای قهوه ای تیره ،
صاحب همون کیفی که از دستش میگیرم و کسی که رو به رومه...
میگه : همون فقط رویاته ، فقط دنبالِ همون برو
فقط برای به دست آوردن همون خودتو به آب و آتیش بزن ،
بقیش به دست میاد... :)
            
#به_دنیا_نمیدم
#شروین
#قفلی🥲🎶
دیدگاه ها (۰)

امیدوارم تجربه‌ی عشق برای همه مثل ‏سیمین بهبهانی باشه که می‌...

دلم میخواد یه پلاکارد بگیرم دستم که روش نوشته :من با یه نخ خ...

تو تاکسے دیدمش ؛ پنج ، شش سالش بود .یه عروسک گرفته بود تو بغ...

‏لزوما «تنهایی» یا «تنها بودن»دلیل بر عدم رضایت یا افسردگی و...

ویو کوکیه سال از اون قضیه گذشت و ا.ت الان بارداره ولی دکتر ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط